مقدمه

694 34 11
                                    

°•°•°•°•°•°•°

و به روزی سوگند که نامت را بر روی قلبم حک کردم.
و به ان گیسوی خرمایی ات سوگند!
به آن چشم های سراسر مشکی ات
و اندام همانند ابریشمت که در دستانم همانند خرگوش سفید پوشی بودی در چنگال گرگ!
سوگند به صورت زیبایت
به پوست سفید صیقل داده شده ات که رخ خود را در ان میدیدم!
سوگند به انگشت های ظریفت که بار ها بوسه بارانشان کردم.
هزاران بار دیگر به هرچه که تو هستی سوگند یاد میکنم که تو را می‌ستایم و سر تعظیم فرود می اورم!
بار ها فکر کرده ام اگر تو مخلوقی خالقت چگونه است که تو را جز به جز نقاشی کرده و قلم زیبایش را بر روی تن ظریف تو فرود اورده است!
سوگند به وجود تو و معبودت ، هیچگاه تو را فراموش نمیکنم حتی زمانی که نام خود را فراموش کردم!
حتی زمانی که برای نشست و برخواست نیازمند تنه ی درخت بودم!
حتی زمانی که سوی چشمانم کم شد و به قرنیه های مصنوعی نیاز پیدا کردم!
حتی زمانی که فرشته ی مرگ بر بالینم حاضر شد
هیچگاه و هیچگاه فراموشت نمیکنم!!!

°•°•°•°•°•°•°


" شروعی دوباره "

🔔رمان جدیدی که در حال نوشتن اون هستم!

📌 زمان شروع پاپلیش: 25 اردیبهشت 1400

شروعی دوبارهWhere stories live. Discover now