سلام بچه ها!💙
یه نکته ی قابل توجه که بیشترتون اشتباه متوجه شدید اینکه توی پارت قبل یاشار به ساره ابراز علاقه نکرد و همه ی اتفاق های لب ساحل توهم ساره بود!
خیلی دوستون دارم❤
امیدوارم که از این پارت هم لذت ببرید.😍💛_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
اهمیتی نداد و کمی جلوی تر به شکل بدی ، جوری که رد لاستیک ها روی جاده باقی بماند ترمز کرد و از ماشین پیاده شد.
در سمت خودم را قفل کردم و به صندلی تکیه دادم که به سمت در شاگرد امد و دستگیره ی در را کشید وقتی دید در قفل است دستی به ته ریشش کشید و کلافه گفت:
ساره نمیخوام بهت اسیب بزنم در و باز کن میخوام باهات حرف بزنم!
سری به معنای نه تکان دادم.که قطرات باران مهمان زمین شد و دانه دانه روی شیشه ی ماشین فرود امد و یاشار دوباره جدی و ارام به شیشه ضربه زد و گفت:
بیا پایین حرف میزنیم بعد دوباره برمیگردیم ویلا!
با دست به او اشاره کردم که به عقب برود اون هم دست هایش را به نشانه ی تسلیم بالا گرفت و به عقب رفت وقتی که از عقب رفتنش مطمئن شدم از ماشین پیاده شدم که گفت:
ساره برای اولین بار و اخرین بار دارم بهت میگم از فرزاد فاصله بگیر چون اینطوری به نفعته !!!
در ان لحظه تمام قدرتم را در مشت هایم جمع کردم و یاشار را هل دادم که روی زمین خورد و دستم را مقابلش تکان دادم و صدایم را درون گلویم انداختم و گفتم:
تو کی هستی که نفع و ضرر م....
زمین به دلیل باران ، گل الود و لیز شده بود، پایم لیز خورد و کنار یاشار زمین خوردم که یاشار سرش را برگرداند و بلا فاصله لب هایش را روی لب هایم قرار داد در ان لحظه انگار زمان متوقف شده بود چیزی در این دنیا جز لب های من برای یاشار نبود.
من داشتم با بهت به چشم های بسته ی او نگاه میکردم و او داشت ارام لب های مرا میبوسید لب هایش را از لب هایم فاصله داد و با همان چشم های بسته زمزمه وار گفت:
من عاشقم!
ارام چشم هایش را باز کرد و با نگاه جدی و چشم های زیبای مشکی اش گفت:
عاشق تو!
به خودم امدم و زود از جایم بلند شدم و به سمت ماشین رفتم و نشستم قلبم بی رحمانه به سینه ام میکوفت و بی قرار بود و یاشار چند بار عرض جاده را متر کرد و با دو دست سرش را گرفته بود.
باز هم همان پیرمرد را دیدم ، که پشت سر یاشار داشت با لبخند به ما نگاه میکرد و لباس های تمیز مرتبی به تن داشت. با باز شدن در سمت راننده و قرار گرفتن یاشار پشت فرمان ان پیرمرد هم ناپدید شد.
هنوز در شوک بودم . یاشار جاده را دور زد و به سمت بازار رفت بعد بدون اینکه به من چیزی بگوید پیاده شد ؛ چند شیشه ترشی محلی و چند پرس کشک بادمجان و مرغ ترش خرید. بعد از گذاشتن خرید ها روی صندلی عقب رو به من گفت:

ESTÁS LEYENDO
شروعی دوباره
Romance_من تو رو میخوام با تموم وجودم پس هیچوقت تنهام نذار! +تا حالا نیمی از وجودت روجایی جا گذاشتی؟! _نه! +پس بدون منم نمیتونم بدون تو جایی برم!!! 📌وضعیت : در حال پارت گذاری....