《 20 》

90 22 48
                                    

یاشار زود به خودش امد و سیخ ها را زیر و رو کرد که من هم دست فرزاد را کشیدم و آن طرف جاده که سرسبز بود بردم که کمی از یاشار فاصله گرفتیم فرزاد بلند خندید و گفت:

اوه صبر کن بابا صبر کن!!

وقتی که از دید آنها خارج شدیم روی زمین نشست و دستش را روی شکمش گذاشت و بلند بلند خندید که با پا لگدی نثارش کردم و با غیض گفتم:

نترکی از خنده چکارم داشتی که مزاحم خلوتم شدی!

اشک های ناشی از خنده ی بلندش را با شصتش پاک کرد و گفت:

هیچی اونجا حوصله ام سر رفته بود سوژه برای خنده پیدا نکردم !

اشاره ای به من کرد و ادامه داد:

خوب چه کسی بهتر از قیافه ی ساره خانوم!!!

و باز شروع به خندیدن کرد ، دست هایم را از حرص مشت کردم و کنارش نشستم و ارام گفتم:

اصلا هم قیافه ی من خنده دار نیست !

فرزاد چند ضربه روی شانه ام زد و با ته خنده ای گفت:

پاشو بریم الان یاشار خان جیگرای سهم منو میخوره !

آرام به فرزاد خندیدم و پشت سرش راه افتادم ، فرزاد لبه ی جاده ارام دستش را درون دستم قرار داد و به ان طرف جاده و به سمت رستوران راهنمایی کرد همه در حال خوردن صبحانه بودند که اولین نفر مجد مارا دید؛  چشم هایش اول خودمان را دید و بعد به سمت دست هایمان کشیده شد و با همان نگاه سرد به صبحانه خوردنش ادامه داد که لعیا خانم گفت:

اها اومدید ، فرزاد بیا اینارو ببر که ساره صبحونه نخورده عزیزم!

سینی که شامل چند سیخ جگر و نارنج و پیاز بود را به دست فرزاد داد و فرزاد نگاهی به یاشار انداخت و دستش را پشت من گذاشت و به سمت تخت دیگر هدایت کرد ؛ روی تخت نشستم و گفتم:

تو چکار به این بنده خدا داری چه هیزم تری بهت فروخته؟!

فرزاد با لبخند محوی حق به جانب گفت:

داره به نامزدم چپ چپ نگاه میکنه!

و ریز خندید که با حرص گفتم:

جدی جدی باور کردیا! بعد اون اگر چیزی میخواست بگه تا الان گفته بود!

فرزاد لقمه ای اماده کرد و به دست من داد و گفت:

ساره من مَردم دارم از تو چشماش میخونم!

برای در اوردن حرص فرزاد گفتم:

خوب چه بهتر منم با کمال میل اونو میپذیرم! ولی خوب به تو چه!

فرزاد خندید و سر تاسفی تکان داد .
بعد از تمام شدن صبحانه همه به سمت ماشین های خودشان حرکت کردن و من هم همراه با فرزاد به سمت ماشین فرزاد حرکت کردم. فرزاد برای شیرین بازی در ماشین را برایم باز کرد و با دست اشاره کرد که بنشینم با لبخند در ماشین نشستم که مجد را دیدم که با نگاه سرد و خالی از احساسش به من و فرزاد نگاه میکرد!

شروعی دوبارهWhere stories live. Discover now