《 34 》

64 15 4
                                    

با سر و صدا از خواب بیدار شدم ، گردنم درد گرفته بود و پلک هایم کمی ورم کرده بودند .
نگاهی به اطراف انداختم ، آسمان ابی که با لکه هایی از ابر زینت داده شده بود ، از ماشین پایین امدم و به شهری که زیر پاهایم بود نگاهی انداختم که ضربه ی نرمی روی شانه ام فرود امد و گفت:

خوبی ساره؟

سرم را برگردانندم و ارام سری تکان دادم و گفتم:

خوبم !

کمی با انگشت هایم بازی کردم و سرم را پایین انداختم و گفتم:

ببخشید!

با دست هایش صورتم را قاب گرفت و بوسه ای به پیشانی ام زد کمی مکث کرد و بعد گفت:

اصلا این حرف رو نزن من دیشب به خاطر خودم اومدم نه تو!

لبخند بی روحی زدم و دوباره به سمت ماشین برگشتم یاشار هم همین کار را کرد ، بعد از یک ربعی که از انجا فاصله گرفتیم نگاهم به پاکت سیگار روی داشبورد افتاد و با تردید نگاهی بین یاشار و پاکت سیگار رد و بدل کردم و مردد پرسیدم:

تو سیگار میکشی؟!

لبخند تلخی زد و سری تکان داد و گفت:

اره گاهی!

کنجکاو شدم و با کنجکاوی پرسیدم:

مثلا اون گاهی کیه؟!

لبخندش پر رنگ تر شد و نفس عمیقی کشید و به من نگاهی انداخت و گفت:

مثلا زمانی که بین یه دوراهی باشم !

پوزخندی زدم و گفتم:

مثلا الان دوراهی تو بین من و اون خانم خوشگله اس؟

شانه ای بالا انداختم و گفتم:

البته منم بودم اونو انتخاب میکردم واقعا خیلی جذابه!!

یاشار بلند خندید و اخم ریزی کرد و گفت:

الان حسودی کردی؟!

اخم پر رنگی کردم و گفتم:

نه! به من چه !

و دست به سینه به روبه رو خیره شدم که سری تکان داد و گفت:

اره گیر کردم بین یه دوراهی که یه سمتش عشقه یه سمتش آرزو!

اخم هایم را باز کردم و دوباره پرسیدم:

خوب آرزو که دختر خوبیه چرا گیر کردی؟!

نگاه پر دردی به من کرد و گفت:

اخه دلم گیره بدم گیره ، گیره کسی که هیچ جوره راه نمیاد!

دلم میخواست ان دختر مغروری که به یاشار نه میگوید را بزنم درست بود از دستش ناراحت بودم اما جوانه ی مهر در دلم رشد کرده بود ولی حیف که جای جبران نیست!
با بغض خفیفی گفتم:

شروعی دوبارهTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang