همینطور که غرق در افکار خودم بودم خودم را جلوی بیمارستان پیدا کردم چند نفس عمیق کشیدم و وارد شدم و بی معطلی به سمت اتاق یاشار راهی شدم قصد سورپرایز کردن او را داشتم و بدون اینکه در بزنم در اتاق را باز کردم اما.. اما با چیزی که در مقابلم دیدم عرق سرد بر تنم نشست و متعجب به روبه رویم نگاه کردم ، لب های ارزو روی لب های یاشار جا خوش کرده بود و داشت عمیقا او را میبوسید و دست هایش را روی سینه اش گذشته بود این بار یاشار زنده زنده برایم مرد من او را در قبرستان قلبم دفن کردم!با بُهت و قلبی شکسته اتاق را ترک کردم که صدای یاشار را شنیدم :
ساره!!! صبر کن ساره صبر کن توضیح میدم!
د. ا. د یاشار
چند روزی که نبودم سعی بر راضی کردن آرزو و خانواده ام داشتم تا دیگر به فکر ازدواج من و ارزو نباشند مادر و پدرم بعد از شنیدن ایم ساره کوتاه امدند و قبول کردن اما راضی کردن ارزو بیشتر طول کشیدم اما موفق بودم و حال زمانی بود که احساس ازادی مطلق را داشتم من و ساره در یک گوشه ی دنیا از امروز تا همیشه!
در اتاقم نشسته بودم و منتظر ارزو ماندم تا برای خداحافظی بیاید چون بعد از جواب من دلیلی برای ایران ماندن نداشت بهتر بود که به المان برگردد و انجا زندگی خودش را با فرد مناسب خودش شروع کند همینطور که در افکار خودم بودم ارزو با چشم های پف کرده و قرمز وارد اتاق شد سعی کردم لبخند بزنم و از جایم بلند شدم و دست هایش را در دستم گرفتم که ارزو بدون هیچ حرفی لب هایش را روی لب هایم قرار داد چشم هایم از تعجب گرد شده بود و ارزو خیره شده بودم که همانند کودکی گشنه لب هایم را میبوسید ، سعی بر جدا کردنش داشتم که دستش را روی سینه ام گذاشت در همین گیر دار بودیم که ساره در چهارچوب در ظاهر شد و با قیافه ای متعجب و ناباور به من و ارزو نگاه کرد و بعد از چند ثانیه همانند ماهی از چهارچوب در سر خورد و رفت .
آرزو را به عقب هل دادم و دستی روی لب هایم کشیدم و به دنبال ساره دویدم اما در بیمارستان نبود انگار که جان من صحنه ی مقابلش را باور کرده بود اما من فقط او را میدیم لب های او را چشم هایش را جسم نحیفش را....د. ا. . ساره
دیگر بس بود هر انچه که برایم رخ داد من بی تاب بودم، خسته بودم و مهم تر از همه دیگر توانی ادامه ی این زندگی را نداشتم انگار از زمان تولدم در داستان سرنوشتم غم و تنهایی نوشته شده بود بلند بلند در ماشین با خودم حرف میزدم و بی اختیار اشک میریختم:
خدایااا تا کی ؟ تاکی میخوای عذابم بدی یه بار عشقمو ازم گرفتی اینبار یه ادم خیانت کار رو وارد زندگیم کردی تو اگر خدایی و اون بالا جای حق نشستی و داری خدایی میکنی پس چرا به داد دلم نمیرسی!!!!
اشک هایم بی اختیار سرازیر میشدند و تمام صورتم را خیس کرده بودن تلفنم زنگ خورد و اسم یاشار بر روی صفحه نمایان شد ؛ نمیخواستم با او حرف بزنم حتی نمیخواستم یک بار دیگر او را ببینم اما بعد از چند ثانیه تماس بر روی پیغامگیر رفت و یاشار با صدای خش دارش از پشت تلفن گفت:
ساره امیدوارم هر چیزی رو که دیدی باور نکنی باید ببینمت و برات توضیح بدم ساره ! ساره !میدونم داری صدامو میشنوی پس امشب ساعت 8 بام میبینمت!
نمیدانستم که یاشار چگونه بعد از ان اتفاق به خود اجازه ی توجیه کردن را میدهد اما باید میرفتم تا به او مبگفتم که او را نه تنها به عنوان همسر بلکه به عنوان دوست نیز نیخواهم ادمی که بعد از چند روز شروع رابطه خیانت میکند هیچگاه فرد مناسبی برای من نیست !
یاد شعری از سعدی افتادم که وصف حال من بود:من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
یا چه کردم که نگه باز به من می نکنیدل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منیدیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنیاما من نمیتوانستم حتی با ان اشتباهی که یاشار انجام داده او را فراموش کنم و او را از خانه ی قلبم بیرون کنم زمانی که یاشار امد من بابک را به کل فراموش کردم چطور میشد حال او را فراموش کنم...!
عقربه ها سوار بر ارابه یکی جای دیگری را میگرفتند خودم را به بام رساندم هوا خنک و دلپذیر بود تیرگی شب را دوست داشتم و به ماه خیره شدم ماه زیبا و باشکوه همیشه تحسین برانگیز ترین خلقت خدا برایم ماه بود چون با عشق به دور معشوقه اش زمین میچرخید در همین خیال ها بودم که دستی بر روی شانه ام فرود امد سرم را برگرداندم که با هیبت یاشار روبه رو شدم همان عطر خوش بوی همیشگی را زده بود و با لبخندی محو به من خیره شده بود ؛ اگر هر زمان دیگر بود من هم ساعت ها به اون خیره میشدم و با عشق در کهکشان چشم هایش غرق میشدم اما اکنون فرق میکرد اولین قطره اشک از چشم هایم فرو ریخت و با صدای گرفته رو به یاشار گفتم:
تو مقصری تو گناهکاری تو این قلب رو عاشق خودت کردی اما بهش خیانت کردی ! یاشار تو لیاقت عشق منو نداشتی!!!!
یاشار با ارمش به من نگاه میکرد و منتظر تمام شدن حرف هایم بود و بعد شروع به حرف زدن کرد:
.....
__________
سلام♡
یه وقفه ی نه چندان خوشایند افتاد که بابتش متاسفم ولی امیدوارم که مثل قبل شروعی دوباره دوست داشته باشید و با من بیاید که ببینم در اخر چه اتفاقی برای شخصیت های داستان میوفته 💛💫
خیلی خیلی دوستون دارم امیدوارم که حال دلتون خوب باشه ❤

YOU ARE READING
شروعی دوباره
Romance_من تو رو میخوام با تموم وجودم پس هیچوقت تنهام نذار! +تا حالا نیمی از وجودت روجایی جا گذاشتی؟! _نه! +پس بدون منم نمیتونم بدون تو جایی برم!!! 📌وضعیت : در حال پارت گذاری....