با صدای نسبتا بلندی گفت:
ببخشید بد موقع مزاحم شدم یه کار کوچولو باهاتون داشتم!
استاد خنده ی ارامی کرد و بعد چشمکی به من زد و رو به مجد گفت:
نکنه توام مرخصی میخوای؟!
مجد تعجب کرد و با چهره ای سوالی به من و دوباره به استاد نگاه کرد که استاد بلند تر خندید و دست هایش را روی هم کوبید و گفت:
وااای من خودم میدونستم من یه نابغه ام!!!
من نیز ارام به شوخ طبعی استاد خندیدم که مجد گلویش را صاف کرد و گفت:
بله درست حدس زدید!
استاد جدی شد و رو به مجد گفت:
چند روز مرخصی میخوای دکتر مجد؟؟!
مجد با همان لحن سرد و خالی از احساسش گفت:
پنج شنبه تا سه شنبه!
استاد کمی فکر کرد و متفکر گفت:
آیناز که هست خودمم هستم پس مشکلی نیست!
مجد سری تکان داد و زیرلب ممنونی گفت و رفت که استاد محمودی گفت:
این چش بود اصلا حالش مساعد نبود!
__نمیدونم استاد از صبح همینجوریه اگر با من کاری ندارید من برم!
استاد سری تکان داد و گفت:
نه نه میتونی بری!!
از اتاق استاد خارج شدم . تا غروب خودم را با بیمار ها سرگرم کردم.
غروب اشکان و آیناز را کنار هم دیدم زود خودم را به آنها رساندم که اشکان سرصحبت را عوض کرد و گفت:داشتم میگفتم خانم مظفری...
وسط حرفش پریدم و گفتم:
نیاز نیست پنهون کاری کنی همه چی رو میدونم!!
اشکان نگاهی به آیناز کرد و دوباره به من نگاه کرد که ضربه ای به بازویش زدم و با اخم ساختگی گفتم:
حالا نمیخواد اونو چپ چپ نگاه کنی باید زود تر به من میگفتی!
دستی به پشت گردنش کشید و دنبال بهانه گشت که اخر هم پیدا کرد و گفت:
وقتی در مورد آیناز باهات حرف زدم تو درگیر کارای خواستگاری بودی به خاطر همین خودم زود تر دست به کار شدم!
نگاهی به آیناز کرد و با عشق به یکدیگر خیره شدند. لبخندی به عشق شان زدم و گفتم:
حالا دیگه بسه تا دیروز مثل موش و گربه به جون هم افتاده بودن حالا واسه ی من فاز عاشقی برداشتن!
مکثی کردم و ادامه دادم:
من امروز ماشین نیاوردم باید منو برسونید دم خونه صبر کنید برم خونه وقتی مطمئن شدید سالم رسیدم به اتاقم میتونید برید!

ESTÁS LEYENDO
شروعی دوباره
Romance_من تو رو میخوام با تموم وجودم پس هیچوقت تنهام نذار! +تا حالا نیمی از وجودت روجایی جا گذاشتی؟! _نه! +پس بدون منم نمیتونم بدون تو جایی برم!!! 📌وضعیت : در حال پارت گذاری....