《 27 》

74 21 16
                                    

هنوز به خودم در آینه خیره بودم و به یاشار فکر میکردم که مامان به صورت خبری گفت:

راستی ساره دیشب که ویلا نیومدیم لعیا گفت که جواب قطعی تو به فرزاد چیه و اینکه تاریخ عقد رو مشخص کنیم که دیگه به هم محرم بشید و راحت تر رفت و امد کنیم!

اخمی به حرف مامان کردم و گفتم:

شاید من جوابم به فرزاد منفی باشه چه قرار عقدی !

مامان سرزنش گر گفت:

فرزاد پسر خوبیه تو باهاش خوشحالی پس میتونه همسر خوبی برات باشه جانم!

اخمم را پررنگ تر کردم و رو به مامان گفتم:

دلیل نمیشه من با هر ادمی که خوشحالم ازدواج کنم ، من با آیناز هم خیلی خوشحالم پس باید باهاش ازدواج کنم؟؟!

مامان هم متقابل جبهه گرفت و گفت:

پس چرا باهاش نامزد کردی ؟ ما رو علاف خودت کردی ؟؟!

بی محل به مامان داخل سرویس بهداشتی شدم ، تن و بدنم یخ کرده بود و به حرف های مامان فکر میکردم من نمیتوانستم با فرزاد ازدواج کنم ، حتی اگر میخواستم باز هم نمیتوانستم با فرزاد ازدواج کنم!

کلافه آبی به دست و صورتم زدم و وارد اتاق شدم ،  بعد از عوض کردن لباس هایم به طبقه ی پایین رفتم که همه با خوش رویی از من استقبال کردند ؛ از انها فاصله گرفتم و به سمت فرزادی که جلوی تلویزیون با یاشار ps4 بازی میکرد رفتم لبخند مصلحتی زدم و رو به فرزاد گفتم:

فرزاد پاشو بیا بیرون کارت دارم!

فرزاد محو در بازی گفت:

ها؟! اها

به یاشار نگاهی کردم که با اخم به من زل زده بود وقتی متوجه نگاه من شد سرش را به سمت تلویزیون برگرداند و من دوباره رو به فرزاد گفتم:

پاشو بیا کارت دارم!!

سری تکان داد که چشم هایم را در حدقه چرخاندم و تلویزیون را خاموش کردم که فرزاد اخم کرد و مثل بچه ها گفت:

داری چکار میکنی داشتم بازی میکردم!

من هم اخم هایم را پر رنگ تر کردم و گفتم:

وقتی میگم کار واجب دارم یعنی کار واجب دارم!

کلافه سری تکان داد و پشت سر من وارد حیاط شد او را به سمت تاب اخر حیاط بردم و گفتم:

کی میری اتریش یعنی کی کارات ردیف میشه!

لبخند شیطانی زد و گفت:

چیشد داداشمون ازت خواستگاری کرد؟؟!

متعجب به او نگاه کردم و گفتم:

حرف مفت نزن امروز مامانم ازم جواب میخواست!

نگرانی به چهره ی فرزاد نیز هجوم اورد و گفت:

شروعی دوبارهDonde viven las historias. Descúbrelo ahora