یاشار با ارمش به من نگاه میکرد و منتظر تمام شدن حرف هایم بود و بعد شروع به حرف زدن کرد:روز اول چی بهت گفتم؟ گفتم دوست دارم و ارزو رو رد میکنم میره! امروز فقط امروز ازت میخوام هرچی رو که دیدی فراموش کنی چرا؟ چون هرچیز دیدی یه سوتفاهم بوده !!
اروم اروم اشک میریختم و به چهره ی پر از ارامش یاشاره خیره شدم ؛ قلب من به او اعتماد داشت ، عقلم هم او را تایید میکرد.
صدای هق هقم بالا رفت و خودم را در اغوش یاشار پرت کردم کهارام و با محبت گفت:هیس! همه چی تموم شد عمرم...
دماغم را بالا کشیدم و به چشام های مشکی یاشار خیره شدم و گفتم:
من تو رو میخوام با تموم وجودم پس هیچوقت تنهام نذار!
یاشار- تا حالا نیمی از وجودت روجایی جا گذاشتی؟!
_نه!
یاشار- پس بدون منم نمیتونم بدون تو جایی برم!!!
ته دلم برای حرف های یاشار قیلی ویلی رفت دلم میخواست داد بزنم که این مرد تمام زندگی من است این مرد انتخاب من است!
روزی از دوستی شنیده بودم که دوستانه و پر از محبت به من گفت《 ساره جان عشق اونی نیست که برای بار اول دلتو میبره! عشق اونیه که میمونه و باهات تجربه میکنه! شکست میخوره ، موفق میشه! عشق اونیه که تو هیچ شرایطی رهات نکنه تکیه گاه امنی باشه برای دردات همراه خوبی باشه برای شادی هات و بنای خوبی باشه برای ساختن زندگیت نسبت به همه چی عشق بورز چون اون موقع اس که عشق رو جذب میکنی! 》
یاشار عشق دوم من بود ؛ اما یاشار ان مردی بود که برای امروز و همیشه برایم باقی میماند...!
آرام از آغوشش بیرون امدم و دست هایش را گرفتم و گفتم:
یاشار!
نگاهی به من کرد و پر از عشق و از ته وجودش گفت:
جانم جانه من!
لبخند ارامی زدم و گفتم:
این قلبی.. این قلبی که عاشق کردی رو هیچوقت ول نکن همونطور که قول دادی چون اگر تو بری این قلب دیگه نمیتپه!
یاشار لبخند زد و بدون مکث لب هایش را روی لب هایم گذاشت و عاشقانه شروع به بوسیدنم کرد ، کمی شوکه شدم اما بعد چشم هایم را بستم و یاشار را همراهی کردم..!
توت فرنگی میوه ای که از ان نفرت داشتم اما لب های یاشار مزه ی توت فرنگی و نوتلا را میداد ! حال عاشق این طعم و مزه بودم ، حال عاشق این میوه بودم ، حال عاشق این مرد بودم ، حال عاشق این زندگی بودم!
من عاشق بودم عاشق این شهری که زیر پاهایم بود من عشق را پیدا کرده بود ؛ من عشق را درون یاشار پیدا کرده بودم!باهم دست در دست هم قدم زدیم و از هوای خنک لذت بردیم و بعد از ساعتی مرا به خانه رساند و خودش رفت.
زمانی که به خانه رسیدم دور از انتظارم پدرم بیدار بود و در تاریکی هال یه یک نخ سیگار در دست داشت و هر چند لحظه یکبار از ان کام میگرفت و دود سیگار را در تاریکی شب به هوا میفرستاد ؛ استرس گرفتم و با ترس به سمتش رفتم که با ملاطفت گفت:
ساره بابا تویی؟
از این همه مهر و محبتی که به خرج داده بود تعجب کرده بودم و با صدای پر از عشق گفتم:
اره بابا جان منم!
سیگارش را در زیر سیگار خاموش کرد و دود اخرش را به هوا فرستاد و گفت:
بیا بشین اینجا باهات حرف دارم باهات!
رفتم و روبه روی پدرم نشستم پدرم شروع به حرف زدن کرد از زمان های قدیم از روزگاری که تازه با مامان اشنا شده بود:
یادمه اولین باری که مامانتو دیدم مامانت تو پارک نشسته بود و تداشت با دوستاش بگو بخند میکرد و از ته دل میخندید اول باخودم گفتم چه دختری اصلا حیا نداره اما ته دلم برای اون خنده ی قشنگش قیلی ویلی رفت ظاهرا ازش بدم میومدم اما عمیقا دوسش داشتم من 9 سالی از مامانت بزرگ تر بودم و خیلی سخت به دستش اوردم مامانت هم وقتی جوون بود برای خودش دلبری میکرد موهای بلند طلاییش چشای ابیش که بین مژه های بلند مشکیش قایم شده بود خیلی جذابش میکرد کمتر کسی بود که مامانتو ببینه و عاشقش نشه ! اما من به خودم قول دادم که این زن مال منه بعد از کلی درگیری با خانواده هامون رفتیم سر خونه زندگیمون خیلی تلاش کردم تا تونستم اون زندگی که قول داده بودم برای مامانت بسازم کتایون هم کلی صبوری کرد تا این زندگی رو ساختیم روزی که فهمیدم کتایون بارداره رفتم تو یه بهزیستی و به نیت سلامتی تو برای بچه ها غذا گرفتم و اون روزو باهم گذروندیم 9 گذشت و تو به دنیا اومدی و شباهت خیلی زیادی به کتایون داشتی اون موقع بود که برای بار دوم عاشق مامانت شدم که یکی مثل خودش رو برام به دنیا اورده بود چند سال گذشت تو 4 ساله شدی بودی که مامانت دوباره باردار شد این بار هم برای سلامتی جنینی که تو شکم کتایون بود رفتم همون بهزیستی با بچه ها کلی بازی کردیم و شب خسته برگشتیم خونه اما صبح فردا مامانت غرق خون بیدار شد اگر حتی یکم دیر تر به بیمارستان میرسیدیم ممکن بود کتایون رو هم به خاطر خون ریزی از دست بدیم من از خدا ممنون بودم که کتایون و تو رو بهم داد از اون روز به بعد دوبرابر قبل مراقب تو و کتایون بودم تو قد کشیدی بزرگ شدی دانشگاه رفتی و رسیدی به جایی که همیشه ازش میرسیدم عاشق شدی عاشق یه پسر مدت ها گذشت سعی کردم که با این قضیه کنار بیام که اون اتفاق لعنتی افتاد و بابک از دنیا رفت و تمام زندگیم یدونه گل باغم پژمرده شد ساره بابا من بد تو رو نمیخوام و نخواستم فقط میخوام تو خوب زندگی کنی با کسی باشی که جوزی که من عاشق مامانت بودم عاشق تو باشه قولی که من به بابای کتایون دادم و عمل کردم به من بده !
اشک هایم بی اختیار تمام صورتم را پوشانده بودم پدرم منتظر به لب هایم خیره شدم بود که اشک هایم را کنار زدم و ارام گفتم:
همچنین مردی تو زندگی من هست بابا!
پدر چشام هایش را روی همدیگر گذاشت و بعد به تکیه گاه مبل تکیه زد و روبه من گفت:
.......
_________________
سلام♡
یه کوچولو اینجا درد و دل پدر و دختر طول کشید😂😂خوب به نظرتون ساره و یاشار بهم میرسن؟
ساره مجدد تو زندگیش شکست میخوره؟راستی برنامه ی مشخصی برای پارت گذاری نیست اما تو هفته حتما سه تا پارت میذارم ماچ به کلتون بای💚

YOU ARE READING
شروعی دوباره
Romance_من تو رو میخوام با تموم وجودم پس هیچوقت تنهام نذار! +تا حالا نیمی از وجودت روجایی جا گذاشتی؟! _نه! +پس بدون منم نمیتونم بدون تو جایی برم!!! 📌وضعیت : در حال پارت گذاری....