استرس بیشتر و بیشتر میشد
"و برنده ما که ۵ میلیون دلار فروخته شده..."
هولی شت این نمیتونه واقعی باشه ، نه نمیشه دارم خواب میبینم؟
"اسکایلر تامپسون"
آروم از جام بلند شدم بقیه ی دخترا با تعجب بهم نگاه میکردن و خودم تو شوکه بزرگی بودمبا اون دوتا دختر مارو به یه اتاق کوچیک فرستادن و ما هرسه مون رو صندلی روبروی آقای سندسون نشستیم
"خوب الان هرکدومتون به یه نفر تعلق دارید کسایی که شمارو خریدن ، من شمارو از در میفرستم بیرون و اوقت میتونید ببینیدشون و باید ازشون اطاعت کنید و هرچیزی ازتون خواستن بدون چون و چرا قبول کنید ، فهمیدید؟"
هر سه نفرمون سرامون و تکون دادیم و بعد آقای سندرسون از جاش بلند شد و رفت سمت در و اون سربازی که اونجا وایساده بود رفت کنار "خانم تیموتی" با حالتی که داشت دستور میداد گفت ، اون دختر بلند و از در رفت بیرون و حالا منو هانا مونده بودیم و هردومون واقعا ترسیده بودیم ، من هنوز آمادگیشو ندارم"خانم جانز"
هانا بلند شد و از در رفت بیرون و این تنهاییم باعث میشد استرسم بیشتر بشه
"اسکایلر"
به آقای سندرسون نگاه کردم ، من واقعا دوست ندارم خریدارم و ببینم و ، وقتی به این فکر میکنم که ازم چی میخواد عصبی میشم"فقط میخوام بهت بگم که رئیس جدیدت آدم خیلی مهمیه ، تو ۱۸ سالته درسته؟"
سرم و تکون دادم
"اون زیاد هم ازت بزرگتر نیست اون یه مرد جوونه"
وات د فاک؟؟ این معلومه که یه مرد جوون خیلی بهتر از یه پیرمرد ۵۰ سالس ولی مردای جوون بیشتر درگیر این چیزا هستن و چیزای بیشتری ازت میخوان..."چون اون مرد خیلی مهمه میخوام بهترین خدمتگذار براش باشی و هرچی گفت رو انجام بدی و اگه بفهمم که ازت ناراضیه برت میگردونیم همینجا و اونوقت میدونی چی میشه"
سرم و تکون دادم
"آماده ای که ببینیش؟"
سرم و با حالت نه تکون دادم ولی خودش اومد سمتم و منو به سمت در حرکت داد و در و باز کرد ، یه نفس عمیق کشیدم و سرم و انداختم پایین ، اون الان دقیقا جلوم بود ولی بهش نگاه نکردم در اصل میترسیدم.
"آقای استایلز این اسکایلر تامپسون هستش"
آقای سندرسون گفت و منو به سمت جلو حول داد ، حتی یکم هم سرم رو بالا نگرفتم
"لازم نیست خجالت بکشم عزیزم"اون گفت و به آرومی چونمو گرفت بالا ، چیزی که برام هیچوقت اتفاق نیافته بود یه نوازش آروم و یه صدایی که سعی کنه آرومم کنه ، ولی من همونطور سرم و پایین گرفتم و اون با خودش خندید ، چه چیز خنده داری تو صورتم وجود داره آخه؟
زیر چشمی بهش نگاه کردم ، اون یه چشم سبز داشت با موهای فر فندوقی
"چی گفتی اسکایلر؟"
آقای سندرسون با صدای خشن طوری که انگار چیزی یادم رفته گفت"ا..از آشنایی باهاون خوشبختم آقای استایلز"
چشام و از رو چشای قشنگش برداشتم و دوباره به زمین نگاه کردم ، میدونم همه ی اینا ظاهریه و به محظ اینکه وارد خونش بشیم همه چی عوض میشه ، من باید هرچی گفت و انجام بدم و هیچی نمیتونم بگم چون الان من به اون تعلق دارم
"فقط بگو هری عزیزم"
با خودش خندید ، تقریبا لبخندش واقعی بود "ب..بله آقا ...م..منظورم هری بود"
لکنت زبون گرفته بودم و نمیتونستم کلمات و پیدا کنمهمونطور که به زمین خیره شده بودم زیر چشمی به چشای قشنگش نکاه میکردم
"خیلی خوب ، بیا بریم خونمون"
بهتر از این نمیشه ، شکنجه شروع شدسرم و تکون دادم و میخواستم چمدونم و بردارم ولی قبلش اون برش داشت
"من میارمش"
با اون لبخند فریبندش گفت ، اون به من حس خوبی میده ولی میدونم همه ی اینا فقط برای نمایشه ولی چرا اون انقدر خوبه؟؟همه ی اینا بزودی تموم میشه مطمئنمدستشو گذاشت پشتم و باهم از اتاق خارج شدیم
"آممم م..من نمیدونم کجا میریم..."
یه لبخند دلگرم کننده زد
"فقط برو تا برسیم به سمت در نقره ایه دقیقا روبروی اینجا ماشینم پارکه بعد میفهمی کجا میریم..."
سرم و تکون دادم و به راهم ادامه دادم، نشستم رو صندلی جلو و شروع کردم به فکر کردن راجب زندگی جدید وحشتناکم با هری استایلز
YOU ARE READING
Through The Dark [H.S]
Fanfiction[Completed] حراج سکس.. این چیزیه که وقتی راجبش میشنوید یاد دخترای جوون میوفتید که به پیرمردای پولدار فروخته میشه. و حالا نوبت به اسکایلر ، کسی که متوجه شد صاحبش یه پیرمرد نیست رسید...