"چه خوشگل شدی"هری درحالی که جلوی در اتاق وایساده بود گفت و یه خنده ی آروم از دهنش اومد بیرون"مرسی"با لبخند گفتم و از رو مبل بلند شدم و رفتم سمت اتاق درحالی که داشتم از بغل هری رد میشدم لپشو کشیدم دستمو گرفتو نزاشت برم منو به خودش نزدیک کرد و لباشو گذاشت رو لبام"خواهش میکنم"اون گفت و من آروم خندیدم یکم از موهام گذاشت لای گوشم و اونم بهم لبخند زد با دستای قویش کمرم و گرفته بود و من حتی نمیتونستم تکون بخورم"حالا بیا بریم میخوام با خیابونای آمریکا آشنات کنم"سرم و تکون دادم دستای همو گرفتیم و باهم رفتیم سمت پایین خیابون ، واقعا خیلی شلوغ بود هری منو به خودش نزدیک تر کرد چندتا دختر تا هری دیدن دوییدن سمتش و بعد چندتا دیگه ، میدونم که اون خیلی معروفه ولی احساس میکنم این همه توجه یکم زیادیه چندتاشون با هری عکس و امضا گرفتن "این خانم کیه؟" یکی از دخترا پرسید ، اوه گااااد هری تو دردسر افتاد این واقعا افتضاحه "دوست دخترم" واااااات؟قلبم وایساددد ، درست شنیدم یا شایدم خوابم هری منو به خودش نزدیم تر کرد خیلی از دخترا واسم قیافه گرفته بودن و بعضی هاشون بهم لبخند میزدن یکیشون محکم خودشو کوبوند بهم و اومد سمت هری بعد تموم شدن اون همه شلوغی هری برگشت سمتم "بخاطر اون ازت معذرت میخوام" با پوزخند گفت بهش نگاه کردم "مهم نیست ، ولی اصلا فکرشم نمیکردم که انقدر طرفدار داشته باشی" صادقانه بهش گفتم هری دستاشو انداخت دور گردنم و منو به خودش نزدیک کرد و پیشونیم و بوسید"این که چیزی نبود" با خنده گفت رفتیم سمت کافی شاپ که نزدیک بود ، بعد از وایسادن پشت ۴-۵ نفر وارد کافی شاپ شدیم به منوی بزرگی که بالای دیوار بود نگاه کردم ولی بعد هری دستشو گذاشت پشتم و به سمت یه میز راهنماییم کرد صندلیه سمت منو کشید عقب و من نشستم روش و سرم و به نشونه ی تشکر تکون دادم ، بعد رفت و رو صندلی روبروییم نشست "یالا هری" مثل یه دختر پنج ساله که منتظر شنیدن داستانه گفتم که باعث شدن بخنده "هری" با خنده اسمشو گفتم و هری مثل بچه های تخس بهم لبخند زد "خیلی خوب...بیا داستان آشناییه خودم و پسرارو برات تعریف کنم" با لبخند سرم و تکون دادم و هری شروع کرد"من اون موقع ۱۶ سالم بود درست ۶سال پیش و اونموقع تو یه فستیوال موسیقی بودم که با بقیه آشنا شدم و باهم مثل یه گروه رو استیج آهنگ اجرا کردیم سایمون هم که از کارمون خیلی خوشش اومده بود ازمون حمایت کرد و از اونموقع شدیم محبوب بیشتر دخترا" چشام و گرد کردم و منتظر ادامه ی داستانم بودم هری خندید و ادامه داد "طرفدارامون روز به روز بیشتر میشدن تا اینکه با دادن یه آهنگ که لویی نوشته بود ترکوندیم و باعث شد توجه بیشتریا بهمون جلب بشه اونموقع من ۱۷-۱۸ سالم بود و به پارتی های زیادی میرفتم و همینطور با دخترای زیادی بودم ، آخریش کندال بود...ولی بعد چندوقت دیگه سمت هیچ دختری نرفتم و تصمیم گرفتم که کلا دخترارو کنار بزارم ، تا موقعی که یه دختر زشت به اسم اسکایلر اومد تو زندگیم و قلبم و دزدید" خندیدم و بهش نگاه کردم "ولی فکر کنم قبل من یکی دیگه قلبتو دزدیده بود مگه نه؟" من گفتم و هری یه لبخند پر استرس تحویلم داد نگرانیو تو چشاش میدیدم "چی شده؟" من پرسیدم "هیچی..." میخواست بیخیال شه"هری بگو چی شده؟" درحالی که دستمو گذاشتم رو دستش گفتم "من فقط...با یه زن خوابیدم..اونم کاری کرد که جایگاهم تو گروه باهمه فرق داشته باشه" با پشیمونی گفت و به نوشیدنیش نگاه کرد "اسکای ، من تاحالا نتونستم حسم رو به کسی بگم چون همه منو بخاطر شهرتم میخوان و هیچکس براش مهم نیست...ولی تو...مطمئنم که منو برای خودم میخوای نه برای چیز دیگه" درحالی که تو چشام نگاه کرد گفت دستشو بلند کردم و بوسیدم و یه لبخند کوچولو زد تقریبا پنج دقیقه یه سکوت بینمون بود ولی باعث نشد که منو هری دستامونو از هم جدا کنیم از رو صندلی بلند شدم و دولا شدم سمتشو لپشو کشیدم که باعث شد بخنده "وقتی لبخند میزنی بیشتر عاشقت میشم" من گفتم و باعث شد هری بیشتر بخنده "نه به اندازه ای که وقتی تو لبخند میزنی من عاشقت میشم" خندیدم و سرم و پایین انداختم "نمیتونم صورت خوشگلت و ببینم وقتی پایینو نگاه میکنی" اینو گفت و بلند خندیدم و سرم و بالا گرفتم یه ساعت باهم درمورد خودمون و خاطراتمون صحبت کردیم بعد هم بلند شدیم و رفتیم سمت خیابون و بعد از خرید چندتا خرت و پرت برای شام برگشتیم خونه

ŞİMDİ OKUDUĞUN
Through The Dark [H.S]
Hayran Kurgu[Completed] حراج سکس.. این چیزیه که وقتی راجبش میشنوید یاد دخترای جوون میوفتید که به پیرمردای پولدار فروخته میشه. و حالا نوبت به اسکایلر ، کسی که متوجه شد صاحبش یه پیرمرد نیست رسید...