داستان از نگاه هری
"نههههه"
اون بلند داد زد و انگار همون لحظه آب یخ و رو سر من خالی کردن ، نمیدونم چرا باید همچین حرفی بزنه ما داریم بچه دار میشیم و حتی هروقت بحث ازدواجمون و میزدم اون ذوق میکرد ولی الان اصلا دلیل کارشو نمیفهمم ، یه اخم کوچیک کردم و یه جورایی بغض گلومو گرفته بود
"اسکای چرا نه؟قسم میخورم که بتونم برات مرد خوبی باشم و خوشبختت کنم"
منگفتم و اون چشاماشو محکم رو هم فشار داد و یه قطره اشک از چشاش پایین اومد
"هری اون نهههه بچههههه"
تقریبا داد زد و لبشو گاز گرفت
"وااااات د فاااااااک؟"
سریع بلند شدم و کاملا هول شده بودم
"اوه خدای من این واقعا درد دارههه"
اسکای گفت و گریه میکرد
"نفس عمیق بکش فقط نفس عمیق بکش و اصلا بهش فکر نکن"
من تند تند گفتم و دستشو گرفتم و سعی کردم به سمت ماشینا ببرمش ولی جیغش بلند شد
"هرررری من نمیتونم"
"تو که نمیخوای بچه همین جا بدنیا بیاد"
من گفتم و با اطمینان بهش نگاه کردم و اون همراه با گریه ای که میکرد سرشو به نشونه ی منفی تکون داد
"فقط یکم تحمل کن و قول میدم تا چند ساعت دیگه ما دخترمونو تو بغلمون داریم"
من گفتم و اون یه لبخند کوچیک زد
همونطور دستشو گرفتم و آروم آروم به سمت در باغ رفتیم خوشبختانه راه زیادی نبود ولی هیچ ماشینی نزدیک ما نبود جز ماشین سوفی و نایل ، میدونم که نباید این کارو بکنم ولی مطمئنم اونا شرایطمونو درک میکنن
دست اسکای و گرفتم و بردم سمت ماشین
"هررررری من هرگز سوار اون ماااشین نمیییشم"
اسکای با داد گفت
"چاره ی دیگه ای نداریم"
من گفت و بالاخره سوار ماشینش کردم و بعد دوییدم و خودم از یه سمت دیگه سوار شدم با سرعت دنده عقب گرفتم
دستشو محکم گرفته بودم و اونم تا جایی که میتونست فشارش میداد
"فقط یکم دیگه تحمل کن"
من زمزمه کردم و کم مونده بود خودمم گریه کنم چون واقعا برام سخت بود که اونوتو این وضعیت ببینم ولی هرجور بود خودمو نگه داشتم چون نمیخواستم اسکای از این بدتر بشه
"هری تو قول دادی تنهام نزاری"
با گریه گفت
"تنهات نمیزارم ، قسم میخورم"
من گفتم و یکم سرعت ماشین و بیشتر کردم
×××
داستان از نگاه اسکای
"اسکایلر یه بار دیگه تلاشتو بکن وگرنه بچه رو از دست میدیم"
دکتر گفت و من تنها کاری که میتونستم بکنم گریه بود و هیچجونی برام نمونده بود
"عشقم ، لطفا فقط یه بار دیگه تلاشتو بکن ما اونو میخوایم فقط یه بار دیگه تلاشتو بکن و دیگه تا آخرش از دست این درد لعنتی خلاص میشه لطفاااا"
هری گفت و دستمو که تو دستش بود بوسید ، یه بار دیگه تلاش کردم ولی این دفعه تمام زورمو جمع کردم و محکم دست هری رو فشار دادم و بلند جیغ کشیدم و دوباره افتادم رو تخت و بعدش فقط صدای گریه ی بچه رو شنیدم و چشام کاملا بسته شد...
°•°•°•°
با حس کردن یه چیز گرم روموهام آروم چشامو باز کردم هرچند انقدر خسته بودم که اصلا حال باز کردن چشمامو هم نداشتم...
"هی بالاخره بیدار شدی"
صدای هری بود که به آرومی گفت و دستمو گرفت
"هری...بچه..."
من گفتم و واقعا نگران بودم ، یه لبخند زد و بهم نگاه کرد
"دماغش و گوشش به تو رفته و لباش به من سعی کردم چشماشو ببینم ولی همش خوابه"
اون میگفت و من لبخند رو لبام اومد
"چندوقته که خوابم؟"
"حدودا دوساعت"
اون گفت و آروم بهم نزدیک شد وپیشونیمو بوسید
"قول داده بودم درد نکشی متاسفم که زدم زیر قولم"
"هری تقصیر تو نیست که بچه یه ماه زودتر بدنیا اومد"
با لبخند گفتم
"بدتر از همه اینکه تو روز عروسی سوفی و نایل...اوه گااااااد یادم نبووووود به اوناااااا خبر بدممم"
تقریبا داد زد و از جاش پرید و رفت سمت در ولی بعد دوباره برگشت
"من زود برمیگردم"
اینو گفت و دویید
داستان از نگاه هری
دوییدم سمت میز منشی و ازش خواستم که با تلفن زنگ بزنم و اونم قبول کرد و من سریع شماره ی نایل و گرفتم
"بله؟"
اون گفت
"نایل منم...هری"
"فااااااااک یووووو استایلززززز تو کدووووم گوریی هستییییی؟؟؟مااااشین منوووو کجا بردددددی آخههه لعنتی؟"
داد میزد و اینارو میگفت و برای همین گوشیو از گوشم فاصله دادم
"آروم باش نایل ، قسم میخورم نمیخواستم به ماشین تو دست بزنم ولی خوب تنها ماشینی بود که دم دستم بود"
"تو یه عوضی هستیییی الان کجایی؟"
"بیمارستان"
با بیخیالیگفتم
"واااااات د فااااااک؟؟؟؟!!!بیمارستان برای چی نکنه تصادف کردی؟مااااشینم داغون شده؟"
"نایل یه لحظه خفه شووو و گوش بده ، بچه بدنیا اومده"
من گفتم
"هوووولییییی شت پسر من عمووووو شدمممممم بگو که شبیه اسکایلره بگوووو.."
اون داد زد و گفت و من بلند خندیدم بعد پرستار بهم اشاره کرد که سریع تر باشم
"نایل من دیگه باید برم فقط تو لطف کن و به همه خبر بده"
"اوه باشه و در ضمن ماشینت پیش منه کافیه یه بلا سر ماشینم بیاد اونوقت باید قراضه ی ماشینتو تحویل بگیری ، فعلا"
اون گفت و قطع کرد و من آروم خندیدم و دوباره برگشتم پیش اسکای ، اون درست مثل یه فرشته خوابیده بود...
_____________
حس خیلی خوبیه که کویین و کینگتون تو یه فن فیک باهم باشن ^___^
من کویینم هیدنه و برای همین تو این داستان نقش اسکایلرو بهش دادم...
نظرتون چی بووووووود؟؟؟ووووی خخخخخ من آدرنالینم بالا رفتهههه...
YOU ARE READING
Through The Dark [H.S]
Fanfiction[Completed] حراج سکس.. این چیزیه که وقتی راجبش میشنوید یاد دخترای جوون میوفتید که به پیرمردای پولدار فروخته میشه. و حالا نوبت به اسکایلر ، کسی که متوجه شد صاحبش یه پیرمرد نیست رسید...