"پاشو خوابالو" به صدای زمزمه ی آرومی بیدار شدم و ابروهامو دادم بالا و چشامو باز کردن اسکایلر رو کمرم نشسته بود و داشت لپم و میکشید برگشت عقب و بلند خندید منم آروم خندیدم "صبح بخیر" با صدای خوابالوم گفتم "قصد آماده شدن نداری؟" با گیجی گفت "چرا قصد دارم ولی یکی روم نشسته" با پررویی گفتم "چون میخواست بیدارت کنه" بشکنم و گرفت و از رو تخت پرید پایین و قبل از اینکه تلافی کنم از اتاق رفت بیرون ، بلند شدم و طبق معمول دوش گرفتم و لباسایی که همیشه برای سرکارم میپوشیدم و پوشیدم و ادکلن همیشگیم و زدم ، رفت سمت پایین پله ها که اسکایلر داشت با یه شلپار جین جذب و لباس آستین بلند میومد پایین فقط یه کیف بنفش میخواست تا کامل بشه ولی هی این منم؟ به پایین پله ها رسید بهم نگاه کرد "چیز خاصی رو صورتمه؟" با پوزخند آرومی گفت "آمم..نه..ببخشید" سرم و خاروندم و گفتم ، باهم سوار ماشین شدیم راه مثل همیشه کوتاه بود ولی چندتا پاپارازی نزدیک در ورودی بودن اونا همیشه عصبانیم میکنن با یه اتفاق کوچیک باید به حسابشون کلی پول بریزی که دهنشونو ببندن ماشین و پارک کردم ، رفتیم داخل و سوار آسانسور شدیم و طبقه ی ۱۵ رو زدم ، به محض رسیدن به اتاق رفتم سمت صندلیمو نشستم روش دستمو گذاشتم رو سرم و چشام و بستم "حالت خوبه؟" اسکای پرسید آروم چشام و باز کردم و دیدم درست کنارم نشسته و داشت پشتم و میمالید که آرومم کنه "فقط یکم از اینکه تو مرکز توجهم خسته شدم" میدونم که هیچی نداره برای گفتن ولی یه دفعه صندلیمو برگردوند سمت خودشو محکم بغلم کرد ، بغلای اسکای همیشه واسم یه معنی خاصی داره "چرا به یه تعطیلات کوچیک نمیری؟" آروم پرسید ، قسم میخورم که این بهترین چیز میتونه باشه ولی در حال حاضر با فایو ساس وسط یه رکورد بزرگ هستیم "تو هم میای؟" من پرسیدم ، اسکای از بغلم اومد بیرون و بهم نگاه کرد "مطمئنی شاید بهتر باشه یکم تنها باشی" "نه ، اگه تنها برم حوصلم سر میره" با خنده گفتم "اگه بخوام برم تعطیلات حداقل باید بندازمش برای یه ماه دیگه و تو هم حتما باهام میای" "قبوله" با لبخند گفت
جمعهامروز منو جما و اسکای داریم میریم بیرون که یکم ولخرجی کنیم و چی بهتر از شهربازی از اونجایی هم که اسکای تاحالا نرفته بهترین انتخابه ، لباس سفیدمو و با کفش قهوه ایم رو که باهم جور در میومدن رو برداشتم موهام و یکم مرتب کردم و ادکلن همیشگیمو زدم بعد رفتم و منتظر موندم تا اسکای و جما بیان ، سرم و چرخوندم تا ببینمشون داشتن باهم حرف میزدن و بلند میخندیدن بلند شدم و وایسادم تا منو دیدن پوزخند زدن و داشتن سعی میکردن که نخندن "الان بهش چی گفتی؟" با حالت مشکوک به جما نگاه کردم شونه هاشو بالا انداخت "داشت میگفت که از موهای صاف خوشت نمیاد" اسکای با لبخند گفت و جما خندید "نه ،من موهای فِر خودمو دوست دارم" از خودم دفاع کردم و اسکای خندید "کاری نکن بیام خرابشون کنم" ابروهامو بالا انداختم و اونم شانه هاشو با بیخیالی انداخت بالا "مهم نیست" من گفتم و اسکای سرشو تکون داد "امم..چقدر شجاع" دستم و گذاشتم پشتم و یه لبخند بهشون زدم "خیلی خوب بیاید بریم" از در رفتیم بیرون و اونا دوباره شروع کردن به وراجی کردن و خندیدن رفتم سمت ماشین و درشو باز کردم "اوه خدا شما دوتا حتما باید قیافه های خودتون و ببینید" قبل اینکه بشینم تو ماشین گفتم
YOU ARE READING
Through The Dark [H.S]
Fanfiction[Completed] حراج سکس.. این چیزیه که وقتی راجبش میشنوید یاد دخترای جوون میوفتید که به پیرمردای پولدار فروخته میشه. و حالا نوبت به اسکایلر ، کسی که متوجه شد صاحبش یه پیرمرد نیست رسید...