PART 30

3.5K 248 27
                                    

داستان از نگاه سوفی

جلوی خونه ى هری بودم و میترسیدم که وارد خونه بشم و با یه صحنه ى وحشتناک روبرو بشم یه نفس عمیق کشیدم آروم در خونه رو باز کردم به دوروبرم نگاه کردم ولی هیچ اثری از هری نبود فقط چندتا لباس و شیشه ى مشروب رو زمین بود,  آروم از پله ها رفتم بالا سمت اتاق هری , اون تو اتاقش نبود و اتاقش افتضاح به هم ریخته بود و حتی تختش هم جا به جا شده بود رفتم سمت اتاق اسکای بغل تخت کلی شیشه ى مشروب بود و اونور تخت.کنار کمد  هری نشسته بود نمیدونم بیداره,  مسته,  ناراحته یا عصبیه

"میدونم اونجایی سوفی"

هری گفت صداش خیلی خسته بود و معلومه که چقدر گریه کرده

"م..من ف..فقط اومدم وسایلای اسکای رو ببرم"

"بیشتریاشو خودش برد"

برگشت و با چشای قرمزش بهم نگاه کرد

"میدونی  هری تو...-

"همه ى اینا تقصیر منه میدونم"

چیزی نگفتم چیزی نداشتم که بگم رفتم سمت کمد اسکای و چمدونشو برداشتم و شروع کردم به جمع کردن وسایلش هری با ناراحتی بهم نگاه میکرد و یه قاب عکس هم دستش بود که میتونستم ببینم که عکس خودش و اسکایلر بود یه قطره اشک از چشای هری اومد پایین و بعد همینطور بیشتر شد

"من عاشقشم سوف...النا,  اون بهم گفت که اسکای دوسم نداره و من لعنتی باورش کردم,  من حرف کسیو باور کردم که تو کل زندگیم بهم آسیب زد و حتی نمیدونم چرا به حرفش گوش دادم...من شاد ترین آدم بودم و تمام کاری که اسکای میکرد خوشحال کردن من بود ولی من...من همه ى اینارو کوبوندم تو صورتش من اونو از دست دادم و حالا میفهمم که چقدر عاشقشم"

صداش گرفته بود و اشکاش همینطوری پایین میومدن من تاحالا گریه ى هری ندیده بودم و این واقعا درد ناکه رفتم و کنارش نشستم

"ببین هری درسته که همه چی بهم ریخته ولی تو باید به اون زمان بدی فکر کنم بتونی درک کنی" 

"من حاضرم همه چیمو بدم ولی فقط اون برگرده و همه چیو باهم از اول شروع کنیم...اون همه چیزمه سوف "

برگشت و بهم نگاه کرد

"یادته بهت گفتم رفتن النا بدترین اتفاق زندگیم بود؟"

آروم سرمو تکون دادم

"اشتباه میکردم...بدترین اتفاق رفتن اسکایلره"

"هری شما هردوتون به یکم جدایی نیاز دارید تازه میتونید مثل قبل مثل دوتا دوست باشید"

"من نمیخوام با اون دوست باشم سوف اسکای مال منه,  عشق من توی این دنیای خراب شدس" 

دلم براش میسوزه اون هیچوقت اینطوری نبوده حتی موقعی که با النا بهم زده بود ولی الان من هیچ کاری نمیتونم بکنم

"من هیچی حس نمیکنم سوف"

"هری به من نگاه کن"

صورتشو گرفتم و به سمت خودم برگردوندم

"ببین من الان نمیتونم هیچ قولی بدم ولی اگه تو اسکای الان دوباره باهم برگردید یا همدیگرو ببینید وضع از این خرابتر میشه پس فقط یکم صبر داشته باش و به اسکای وقت بده"

آروم گونشو بوسیدم و چمدون و از رو تخت برداشتم و رفتم سمت در

"سوف"

هری صدام کرد و من برگشتم

"بله؟"

"بهش میگی؟"

صداش پر از امید بود

"که عاشقشی؟"

سرشو تکون داد

"تلاشمو میکنم"

"ممنون"

هری گفت و من از اتاق اومدم بیرون

داستان از نگاه هری

من یه احمق بدرد نخورم نمیدونم چرا گذاشتم این اتفاق بین منو النا بیوفته از اون موقع که اسکای رفته فقط دارم مشروب میخورم که شاید همه چی یادم بره ولی یادم نمیره و مجبورم دوباره بخورم و این مثل یه دایره داره میچرخه, فکر نکنم دیگه اسکای بخواد پیش یه آدم مزخرفی مثل من برگرده من باید تمام تلاشمو بکنم که اون دوباره برگرده,  اون دختر مال منه,  من میخوام تنها مردی باشم که اونه داره بقیه میتونن آرزوشو داشته باشن من میخوام تا آخر عمرم کنار اون باشم و فقط و فقط مال اون باشم
از جام بلند شدم و رفتم سمت پله ها تمام صحنه هایی که اون اونجا بود همش تو ذهنمه رفتم سمت اتاقم من از اینجا متنفرم , من اینجا با رو این تخت با النا بودم هنونجا که با اسکای بهترین لحظه هارو گذروندم من یه آدم عوضیه کثیفم
به این نتیجه رسیدم که هروقت همه چی داره خوب پیش میره یه چیز گند میزنه به همه چی و این دفعه اون یه چیز خود منم
پایان فصل اول
____________
خوب گایز اینم از قسمت آخر 'فصل اول' فصل دوم و بعد از تموم شدن امتحان میزارم چون الان امتحانای میان ترم دارم و بعد هن امتحانای ترمم شروع میشه ولی برای فصل بعدی اتفاقای جالب تر و باحال تررررر با شخصیتای جدید نظرتون و در مورد این فصل بگید به نظرتون چی باید بهش اضافه کنم؟یا چی کم کنم؟و اینکه چه اتفاقی خواهد افتاد؟

Through The Dark [H.S]Where stories live. Discover now