چهار روز بعد
"امشب برای شام میخوام ببرمت بیرون" من گفتم که باعث شد اسکای هیجان زده بشه "واقعا؟؟؟" با یه لبخند بزرگ پرسید"البته فقط با یک استثنا" درحالی که انگشتم و گرفتم بالا گفتم و اسکای با تعجب بهم نگاه کرد و من کادوشو از پشتم دراوردم "تو باید اینو بپوشی" چشاش گرد شد وقتی اون لباس سفید صورتیه گلدار و دید "هری تو خودت اینو خریدی؟" درحالی که داشت به لباسه دست میزد و انگار باورش نشده بود پرسید
"بله خودم خریدم . حالا برو بپوشش چون تا زمانی که نپوشیش از بیرون خبری نیست" لباسو دادم بهش اسکای رفت تو حموم اتاق تا لباسشو عوض کنه منم از فرصت استفاده کردم و لباسامو پوشیدم شلوار جینم و لباس سفیدم و یه ژاکت هم روش موهامم که مثل همیشه بود
رفتم و تو اتاق نشیمن نشستم تا اسکای بیاد و بالاخره صدای پاهاشو شنیدم و بلند شدم و وایسادم . میتونم بگم دهنم باز مونده بود وقتی دیدمش لباسه فیت تنش بود و کفش پاشنه بلندی که پوشیده بود قدشو بلند تر کرده بود و ارایشش هم خیلی قشنگ بود و رژ لب صورتی خیلی بهش میومد و پایین موهاش و فر کرده بود و یکم ریخته بود جلوی صورتش
"بد شده؟" درحالی که دستشو گذاشت رو کمرش پرسید "نه...عالیه" اومد سمتم و دستشو سمتم دراز کرد "بریم؟"
"بریم" دستشو گرفتم و باهم رفتیم بیرون از خونه و بعد چند دقیقه قدم زدن بالاخره به رستوران رسیدیم زیاد مجلل یا بزرگ نبود ولی برای یه جزیره مثل اینجا عالیه دستم و گذاشتم پشت اسکای و به سمت در ورود راهنماییش کردم همه ی صندلی ها یه گلدون داشت که توشون یه رز داشت اسکای یه نگاه به اطرافش کرد "هری..." درحالی که دستم و گرفت گفت "بیا " دستشو گرفتم و رفتم سمت گارسون "رزرو شده برای استایلز" من به دختری که اونجا وایساده بود گفت و اون یه لبخند بهمون زد و به کاغذی که تو دستش بود نگاه انداخت "بله.دنبالم بیاید" دختره گفت و منو هری دنبالش راه افتادیم و میزمونو بهمون نشون داد صندلی اسکای رو کشیدم بیرون و با سرش ازم تشکر کرد و نشست منم روبروش نشستم
"نوشیدنی میل دارید؟" همون دختره درحالی که یه دفترچه و خودکار دراورد گفت "گرون ترین مشروب سفیدتون لطفا" من گفتم و اون دختر با یه لبخند تو کاغذ نوشت و رفت "مشروب؟؟؟" اسکای با یه خنده ی مرموزانه گفت سرم و تکون دادم و به منو نگاه کردم به گرون ترین مشروب که فقط 25 دلار بود نگاه کردم و دهنم باز موند این برای من پول زیادی نیست
"من یه اسپاگتی مخصوص با استیک زغالی " از بالای منو زیر چشمی به اسکای نگای کردم که داشت میخندید "فکر کنم مردم بتونن اسپاگتی های بهتری درست کنن مگه نه؟" سرم و با حالت منفی تکون دادم "ولی من اینطوری فکر میکنم" اسکای خیلی جدی گفت و منم پوزخند زدم
همون دختره با یه بتری مشروب و دوتا لیوان اومد سمتمون و لیوانارو گذاشت رو میز و برای هردومون ریخت و بعد رفت سمت اشپزخونه یکم از مشروبم و خوردم و اسکای هم یکم خورد "بهم بگو تو بچگیت چطوری بودی" اسکای با یه لبخند بهم نگاه کرد و لیوانشو گذاشت رو میز "حدس میزنم طوری که همین الان هستم البته اینم بگم که اون موقع خیلی پررو تر بودم" با خنده گفت "او پررو تر از الانت بودی. لعنتی بیچاره اون بچه هایی که باهات بودن" با تعجب بهم نگاه کرد و بعد دوباره لبخند زد "اونقدرام بد نبودم . فقط یکم زود با همه صمیمی میشدم و اینطوری از خطر توسط بچه ها ی دیگه خودمو نجات میدادم "
CZYTASZ
Through The Dark [H.S]
Fanfiction[Completed] حراج سکس.. این چیزیه که وقتی راجبش میشنوید یاد دخترای جوون میوفتید که به پیرمردای پولدار فروخته میشه. و حالا نوبت به اسکایلر ، کسی که متوجه شد صاحبش یه پیرمرد نیست رسید...