[ ادیت شده ]
مقدمه
"من توی لعنتی و از اینکه هر روز مورد تجاوز اون پیرمردای لعنتی قرار بگیری نجات دادم"
داد زد و اینو گفت
"آره ، منم توی لعنتی رو با یه دختر دیگه دیدم هری"
با جیغ گفتم و ادامه دادم به جمع کردم چمدونم برگشتم و هری رو از جلوم هول دادم اونور و رفتم سمت حموم ، با قدم های بلندش دنبالم میکرد میتونستم ناراحتی و تو چشاش ببینم
"اون اومد پیشم" تقریبا زمزمه کرد
" و تو هم خیلی راحت تو تخت دستتو انداخته بودی دورش و احتمالا قبلش..."
ادامه ندادم درحالی که دوباره برگشتم هولش دادم تا از سر راهم بره کنار ولی ایندفعه دستم و گرفت و برگشتم سمت صورتش
"خواهش میکنم این کارو نکن"
با التماس گفت
"من بهت اعتماد کردم اونوقت تو اعتمادم از بین بردی و کوبوندیش تو صورتم ، تو به من صدمه زدی هری...تو واقعا خیلی بهم صدمه زدی"
"من هیچوقت نمیخواستم بهت صدمه بزنم...خواهش میکنم بمون"
"نه هری"
دستم و از تو دستش دراوردم و رفتم سمت اتاقم درو بستم و قفلش کردم
کمدم و باز کردم و لباسام و ریختم تو چمدونم و همون لحظه بود که متوجه شدم که دقیقا چه بلایی به سر زندگیم اومده...
چشمامو بستمو دستمو رو پیشونیم گذاشتم و موهام روکه رو صورت ریخته بود رو بالا دادم و به اطرافم نگاهی انداختم...
برای چند ثانیه نگاهم به عکس خودم هری افتاد که من بغلش کرده بودم و اون داشت گونمو میبوسید ، اشکام همینطور رو گونم سرازیر شدن ولی با عصبانیت پاکشون کردم
به سمت عکس رفتم و بعد از برداشتمش پنجره رو باز کردم و به بیرون انداختمش."در و باز کن"
صداشو از بیرون در شنیدم
"اِسکایلر در و باز کن"
شروع کرد به در زدن
محکم چشام و بستم و گوشام و گرفتم تا صداش رو نشنوم اما این حالا صدای ذهنم بود که داشت تو گوشم فریاد میکشید:
من خورد شدم ، من نابود شدمنفسم رو بیرون دادم و درحالی که بزاق دهنم رو غورت میدادم به سمت چمدونم برگشتم زیپشو بستم
از اول درحال جمع کردن چی بودم درحالی که چیزی متعلق به من نبود؟
به آرومی بلندش کردم و به سمت در رفتم و بعد از باز کردن قفل در بدون اینکه به جلوم نگاه کنم شروع به حرکت کردن کردم.
YOU ARE READING
Through The Dark [H.S]
Fanfiction[Completed] حراج سکس.. این چیزیه که وقتی راجبش میشنوید یاد دخترای جوون میوفتید که به پیرمردای پولدار فروخته میشه. و حالا نوبت به اسکایلر ، کسی که متوجه شد صاحبش یه پیرمرد نیست رسید...