part 40

3.3K 267 46
                                    

(عکسی که گذاشتم مربوط به این قسمته ^_^)
داستان از نگاه اسکای
"تو چته؟"
مل برای صدمین بار پرسید و نشست کنارم
"اوه گاد مل لطفا بس کن"
"این تویی که باید بس کنی دو روزه که تو خودتی و حتی به منم محل نمیدی ، اون روز چه اتفاقی افتاد"
"هیچی ، فقط این‌چند روزه بی حوصله ام دکترم گفته که بخاطر بارداریمه"
"تو گفتی و من باور کردم"
اینو گفت و از اتاق رفت بیرون ، بعد از چند دقیقه با تلفن اومد تو اتاق و تلفن و به سمتم گرفت
"بگیرش"
با حالت‌گیجی بهش نگاه کردم
"بگیرش و به هری زنگ بزن"
یه پوزخند زدم
"شوخیت گرفته دیگه نه؟"
"اصلا هم شوخی نمیکنم زنگ بزن و بگو میخوای برای سونوگرافی بری و میخوای اونم باشه"
اون گفت و من با حالت پوکر بهش نگاه کردم
"اون باید تو خواب ببینه که من بهش زنگ بزنم...هرگز اینکارو نمیکنم"
"تو واقعا لجبازی اسکای...یا همین الان زنگ میزنی یا من میدونم با تو"
مل با‌ جدیت گفت
"اوه یعنی الان داری تحدیدم میکنی"
"دقیقا"
"مل..-خفه شو و زنگ بزن"
اون گفت و گوشیو داد تو دستم ، با عصبانیت شمارشو گرفتمو گوشیو گرفتم بغل گوشم
درست بعد از دوتا بوق گوشیو برداشت
"بله؟"
"سلام هری...آمم من اسکایلرم"
"اوه اسکای!! هی حالت چطوره"
اون گفت و کاملا هول شده بود
"راستش زنگ زدم که...-فکراتو کردی؟"
اون پرید وسط حرفم
"هری من واسه اون زنگ نزدم زنگ زدم که بگم فردا برای سونوگرافی میخوام برم دکتر گفتم شاید توهم بخوای باهام بیای"
"اوه حتما میام"
"پس فردا ساعت ده صبح منتظرتم"
من گفتم و گوشی و قطع کردم و مل به جیغ کوچیک کشید
××
از حموم اومدم بیرون و نشستم جلوی آینه و شروع کردم به آرایش کردن ، چشامو یکم سیاه کردم و یه رژ لب صورتی کم رنگ زدم و لباس گلدار سرمه ایمو پوشیدم نه بخاطر اینکه هری لباس گلدار دوست داره اصلا خودم از لباسه خوشم میاد
با شنیدن صدای بوق دوییدم و کیفمو برداشتم
"خوش بگذره"
مل گفت و چشمک زد و منم چپ چپ بهش نگاه کردم و از خونه اومدم بیرون و رفتم پایین هری درست جلوی در خونه بود رفتم و نشستم جلو
"سلام"
اون گفت و من فقط سرم و تکون دادم
"ممنونم که بهم زنگ زدی"
با این حرفش یه جورایی خجالت کشیدم و فقط سرمو پایین گرفتم ، تا موقعی که برسیم هیچکدوممون حرف نزدیم درست چیزی بود که من میخواستم
از ماشین پیاده شدم و هری هم پیاده شد و باهم رفتیم داخل بیمارستان من نشستم رو صندلی و هری رفت و با منشی که اونجا بود صحبت کرد و‌بعد اومد کنار من نشست ولی من رومو اونور کردم
"اسکای به من بی توجهی نکن"
اون گفت
"اوه نکنه انتظار داری بعد از اون‌همه اتفاق باهات خوب رفتار کنم"
"نمیخوای اون اتفاقارو فراموش کنی؟"
"نمیتونم"
من گفتم و تو چشاش نگاه کردم و هری هم همینطور
"استایلز"
منشی اسمو صدا زد و هری از جاش بلند شد
"نوبت ماست"
اون گفت و باهم رفتیم سمت اتاق سونوگرافی دکتر یه نگاه بهمون کرد و بعد روشو کرد به سمت من
"خانم استایلز لطفا رو تخت دراز بکشید"
با این حرف چشام گرد شد و سریع برگشتم سمت هری که داشت آروم با خودش میخندید و تا قیافه ی منو دید خودشو جمع و جور کرد
رفتم سمت و تخت و یه نفس عمیق کشیدم و دراز کشیدم و لباسمو بالا زدم دکتر ماده ی بی رنگی رو ریخت رو شکمم و‌ شروع کرد به حرکت دادن دستگاه روش ، قلبم تند تند میزد و نمیدونستم که قراره پسر دار بشم یا دختر و در مورد این هیچ ایده ای ندارم
"شما دوست دارید چی باشه؟"
دکتر با لبخندی که داشت گفت
"دختر"
هری سریع جواب داد و من با تعجب بهش نگاه کردم و بعد رومو برگردوندم سمت دکتر
"فرقی نداره مهم سالم بودنشه"
خیلی آروم گفتم
"آره سالم باشه ولی دختر باشه"
هری دوباره گفت و دکتر خندید
"خوب پس باید بهتون تبریک بگم چون دارید دختر دار میشید"
دکتر‌گفت و هری چشماش گرد شد و منم یه لبخند بزرگ رو لبام اومد ، انگار خودم دختر دوست داشتم و خبر نداشتم
"شوخی میکنی؟"
هری با چشای گرد شدش پرسید
"کاملا جدی بودم"
دکتر گفت و یه دستمال بهم داد و رفت بیرون و من شروع کردم به پاک کردن شکمم
"اوه گاد ما داریم دختر دار میشیم"
اون با خوشحالی گفت و بهم نگاه کرد منم با لبخند بهش نگاه کردم و سرمو تکون دادم
°°°
تو کافی شاپ نشسته بودیم و من لیمونادمو میخوردم و هری هم مثل همیشه اسپرسو سفارش داده بود و مشغول خوردن بود وقتی یاد این افتادم که بچه دختره خود به خود یه لبخند رو لبام اومد و هری بهم نگاه کرد و یه لبخند زد
"خیلی خوبه که لبخندتو میبینم،سعی کن بیشتر لبخند بزنی"
وقتی اینو گفت یاد روز اولی افتادم که همدیگرو دیدیم اونروز هم همینو بهم گفت سرمو پایین گرفتم و سعی کردم خجالتمو نشون ندم
"اسکای میتونم یه چیزی ازت بپرسم؟"
اون گفت و من سرمو تکون دادم
"نایل و سوفی همه ی ساقدوشاشونو انتخاب کردن و فقط یکی از ساقدوشای سوفی و همینطور زوج من موندن"
"اگه میخوای بگی که من ساقدوش سوفی و زوج تو بشم هرگز نمیشه"
"اسکای م...-هری من اینو بخاطر اینکه تو زوجمی نمیگم حتی اگه سوفی هم ازم میخواست قبولش نمیکردم عروسی اونا تقریبا چهار ماه دیگس و تا اون موقع من دوبرابر وضعیت الانم میشم بنظرت یکم مسخره نیست که یه ساقدوش حامله بین ساقدوشا باشه؟"
"اصلا"
اون با بیخیالی گفت
"هری یکی از شرایط ساقدوش بودن اینه که طرف مجرد باشه و این مزخرفه که من یه مجرد حامله ام..."
"کی اهمیت میده؟"
"من"
"پس بهتره اینو بدونی که من نمیتونم غیر از تو زوجی رو انتخاب کنم"
اون‌گفت و من شونه هامو بالا انداختم و یکم دیگه از لیمونادمو خوردم ، راستش من هم دوست ندارم هری بین ساقدوشا باشه و اعتراف میکنم که اگه اونو با کسی ببینم حسودیم میشه و از همین الان میتونم بگم اونروز چه حسی میتونم داشته باشم و بخاطر این اینطوری به هری گفتم که یه وقت فکر نکنه خبرایی هست...
•••
جلوی خونه نگه داشت و من قبل اینکه از ماشین پیاده بشم برگشتم سمتش
"ممنونم بخاطر اینکه امروز باهام اومدی"
"وظیفمو انجام دادم"
اون گفت و من بهش نزدیک تر شدم و گونشو بوسیدم و از ماشین پیاده شدم و اون کاملا تعجب کرده بود با لبخند از ماشین پیاده شدم
"بعدا میبینمت"
من گفتمو اون لبخند زد و رفت و‌منم رفتنشو تماشا کردم...
__________________
اینم آخرین قسمت برای امروز قول دادم و زیرش نزدم امروز چهار قسمت آپ کردم ❤
به قسمت۴۰ رسیدیم و همچنین 31k واقعا از تمام کسایی که فن فیکو میخونن ممنونم و شما باعث شدید که من این فن فیکو ادامه بدم واقعا ممنونم ❤
اگه سوالی دارید بپرسید جواب میدم
×soha×

Through The Dark [H.S]Where stories live. Discover now