part 26

3.1K 220 24
                                    

فلش بک (پنج ماه قبل)

داستان از نگاه هری

از رو صندلیم بلند شدم و از در اتاق اومدم بیرون, الان دیگه تمام کارم و انجام دادم و حالا موقع استراحته, جمعه و چی بهتر از اینکه برم به حراج نمیدونم چرا ولی اونجا تنها جاییه که همیشه آرومم میکنه, ماشین و روشن کردم و با سرعت حرکت کردم

نزدیک در پارک کردم و رفتم داخل "ووووهوو ببین کی اینجاست استایلز, فکر نمیکردم دوباره ببینمت" پیرمردی که دفعه ى قبل برای اولین بار اومده بود گفت خیلی احمق به نظر میرسه من هردفعه اینجا میام و این منم که باید این حرف و بهش بزنم, خیلی وراجه "امیدوارم این هفته دخترتو پیدا کنی" با خنده گفت و بقیه هم باهاش خندیدن "دهنتو ببند تا خودم نبستمش" با جدیت گفتم و همه ساکت شدن اونم خودشو جمع و جور کرد , صدای موزیک اومد و صحنه روشن شد همه سرجای خودشون نشستن, اولین دختر اومد و صدای چندتا مرد بلند شد...دومین نفر هم با همین وضعیت روبرو شد با اومدن سومین نفر تعجب کردم.یه دختر باموهای بلوند آرایشش کاملا تو چشم بود و یه سوتین با دامن پوشیده بود و کفش پاشنه بلند مشکیش قدش و بلندتر کرده بود , من اونو هردفعه میبینم ولی نه اینطوری اون همیشه آخر از همه میاد و البته با تیپ خیلی ساده ولی الان همه چی واضحه اون یه قصد داره اونم فرار از اینجاست, همه میدونن وقتی من بخوام یه کاری رو بکنم میکنم و هیچکسم جلودارم نمیتونه بشه ایندفعه هم همینطوره باید اونو از اینجا بیارم بیرون تا الان که هیچ جا مفید نبودم حداقل برای یه نفر مفید باشم , شو تموم شد و سندرسون اومد جلو, هرکدوم از مردا یه عدد و با خودشون داشتن و در نظر من شماره ى 3 بود "به همه ى خریدارای عزیز خوش آمد میگم و امیدوارم از شوی امشب لذت برده باشید...خیلی خوب بهتره شروع کنیم...شماره ى یک" چندنفر دستشون و بالا بردن نفر دوم هم همینطور بود "شماره ى 3" یه مرد از جاش بلند شد "150 هزارتا" بلند گفت و یه لبخند رو لب سندرسون اوند "500هزارتا" من گفتم و از جام بلند شدم "750 هزارتا " یکی دیگه بلند شد و به منو اون یکی نگاه کرد "با میلیون چطورید؟2میلیون" نفر چهارم گفت نفر گفت و نفر اول با نا امیدی نشست

"3میلیون کسی نیست؟" سندرسون با لبخند شیطانیش گفت و به دوروبرش نگاه کرد "5میلیون و هرکسی بیشتر بگه واسم مهم نیست چون من بیشترشو میدم" با جدیت گفتم و نفر سوم و چهارم نشستن "5میلیون دلار فروخته شد به مردی که اون پشت وایساده" اون گفت

من و دوتا مرد دیگرو بردن پشت صحنه و پول لازم و به سندرسون دادیم و بعد مارو برد تو یه اتاق دوتا دختر دیگرو آوردن و به صاحبای جدیدشون دادن نوبت به من رسید سندرسون اومد سمتم "آقای استایلز این دختر که شما خریدید خیلی آرومه خریدار قبلیشم به همین دلیل برگردوندش ولی حرف گوش کنه اگه مشکلی باهاش داشتید میتونید به خودم بگید مردای من میدونن باهاش چیکار کنن" سرم و تکون دادم ولی همه ى اینا فیکه "اون تا کی باهام میمونه؟" من پرسیدم "تاهر موقع که خودتون بخواید و هرکاری بخواید میتونید باهاش بکنید چون اون مال خودتونه" با لبخند گفت و چشاش برق میزد"خیلی خوب میخوام ببینمش" من گفتم و اون سرشو تکون داد و از اتاق رفت بیرون بعد چند دقیقه با دختر خجالتی که بغلش بود اومد سرش پایین بود و با ناخوناش بازی میکرد "آقای استایلز این اسکایلر تامپسون هست" سندرسون گفت و اونو به سمتم کشوند "لازم نیست خجالت بکشی عزیزم" من گفتم و آروم دستمو زیر چونش گذاشتم و بالا گرفتمش ولی دوباره با خجالت سرشو پایین گرفت که باعث شد بخندم اون خیلی با نمکه آروم سرشو بالا گرفت و بهم نگاه کرد خندم کاملا محو شد وقتی صورتشو دیدم اون فوق العاده بود "چی گفتی اسکایلر؟" تامپسون گفت "از دیدنتون خوشحالم آقای استایلز" اینو گفت و دوباره سرشو پایین گرفت "هری صدام کن,عزیزم" به آرومی گفتم از همین الان باید سعی کنم که بهم اعتماد کنه "بله آقا...یعنی هری" اینو گفت و چشاش بین منو زمین گیر کرده بود "بیا بریم خونه"

Through The Dark [H.S]Where stories live. Discover now