بیشتر راه رو به بیرون از پنجره نگاه میکردم و از حرف زدن میترسیدم ، داشتم به این فکر میکردم که مِل الان داره چیکار میکنه ، باشنیدم صدای هری به خودم اومدم
"خوب دوست داری چی صدات کنم اِسکای یا اِسکایلر؟"
صداش مثل آب شدن شکلات به آدم آرامش میداد چطوری یه آدم انقدر جذابه و دخترا رو برای نیازهاش میخره؟
"برام اهمیت نداره ، ولی معمولا اِسکای صدام میکنن"
سرم پایین بود و با ناخونم وَر میرفتم
"اِسکای بهت میاد" با یه لبخند گفت
"ممنونم" تقریبا زمزمه کردم و اون یه آه آروم کشید "۱۸ سالته درسته؟" سرم و تکون دادم
"کی ۱۸ سالت کامل میشه؟"
"۱۵ آوریل" صدام انقدر آروم بود که به سختی شنیده میشد
"لازم نیست بترسی" سرم و تکون دادم و از اینکه بهش خیره نگاه کنم جلوگیری کردم ، الان به این نتیجه رسیدم که هیچ شاهزاده ی سوار بر اسب سفید وجود نداره همش افسانس
همون لحظه ماشین وایساد ، فَکَم اومد پایین وقتی اون امارت بزرگ که روبروم بود و دیدم، از یه در فلزی بزرگ یا بهتره بگم یه دروازه ی بزرگرد شدیم ، چراغای گرد رایانه ای دورمون و گرفته بودن . واقعا وحشت زده شده بودم و نامنظم نفس میکشیدم
"عزیزم نگران نباش همه چی خوبه" هری خیلی سریع متوجه نا آرومیم شده بود بعد ماشین برد داخل گاراژ
"خوب ، ما خونه ایم" با خنده گفت و از ماشین پیاده شد ، منم اروم از ماشین پیاده شدم و در و بستم ، هری چمدونمو از صندوق عقب برداشت و دستشو گذاشت پشت که باعث شد یکم بلرزم
وارد خونه شدیم و از پله ها رفتیم بالا تقریبا تو بالاترین نقطه ی این امارت بودیم
"این قراره اتاقت باشه" هری گفت و در اتاق رو باز کرد و بهم اشاره کرد که برم داخل من رفتم تو اتاق و هری هم چراغشو روشن کرد
اتاق آبی کمرنگ بود که وسطش یه تخت بزرگ و بالای تخت یه لوستر خوشگل کریستالی بود بغل تخت یه دَر بود و سمت دیگش یه میز بود که بیشتر شبیه یه کمد کوچیک بود ، بغل اون میز کوچیک هم یه کمد بود که به دیوار چسبیده بود و حدس میزنم کمد لباسا بود
"ا.این یکم زیادی نیست...برای یکی مثل من؟"
در حالی که داشتم به اتاق نگاه میکردم گفتم هری خندید و چمدونم گذاشت بغل تخت
"یکی مثل تو؟؟؟!!" سرم و با خجالت تکون دادم
"میدومی چرا تورو انتخاب کردم؟!" سرم و با حالت نه تکون دادم "نه بخاطر اینکه من تورو بخاطر سکس میخوام ، من یه استعداد خاصی تو ، تو دیدم و دیدم که میخوای از اون سوراخ جهنمی بیرون بیای ، من برای دوماه به اون حراج میرفتم و میخواستم تو یه زمان درست بخرمت تا اینکه امشب تو اون لباس دیدمت ، برای بیرون اومدن از اون جهنم انتخاب درستی بود"
"تو...تو منو بخاطر سکس نمیخوای؟؟!!"
با ناباوری پرسیدم واقعا باورم نمیشد ولی از شانسم یه لبخند رو لبام اومد
"نه عزیزم ، این کار کثیفیه که با دخترا همچین کاری کنی"
سرم و با موافقت تکون دادم "تو باید بیشتر از این بخندی ، خیلی بهت میاد" با تعریف گفت و باعث شد دوباره لبخند رو لبام اومد
"الان استراحت کن فردا میام کل خونه رو بهت نشون میدم"
سرم و تکون دادم و اروم رفتم سمت چمدونم جایی که هری وایساده بود
"اگه چیزی لازم داشتی اتاق من طبقه ی پایین آخر راهرو هست" هری گفت و رفت سمت در "شب بخیر اِسکای"
"شب بخیر" با خجالت بهش لبخند زدم و اونم لبخند زد و در رو بست
CZYTASZ
Through The Dark [H.S]
Fanfiction[Completed] حراج سکس.. این چیزیه که وقتی راجبش میشنوید یاد دخترای جوون میوفتید که به پیرمردای پولدار فروخته میشه. و حالا نوبت به اسکایلر ، کسی که متوجه شد صاحبش یه پیرمرد نیست رسید...