یک هفته بعد
داستان از نگاه اسکای
با مل رو مبل نشسته بودیم و فیلم میدیدیم که گوشیم زنگ خورد ، برداشتمش و شمارشو دیدم 'سوفی' بود دوباره گوشیو گذاشتم سرجاش و نشستم
"چرا برنمیداری"
مل با تعجب پرسید
"مهم نیست یکی از دوستامه"
"خوب شاید کار مهم داشته باشه"
ابروهاشو بالا انداخت و گفت یه نفس عمیق کشیدم و گوشیم و برداشتم مشکل من درست همینجاست نمیتونم به کسی نه بگم
"بله؟"
"سلام اسکای حالت چطوره؟"
سوفی با خوشحالی گفت حداقل از این صدا میتونم بفهمم که هری کنارش نیست "خوبم چیزی شده؟"
با تعجب پرسیدم
"راستش آره فقط نمیتونم پشت تلفن بگم طبقه چندمی؟"
"واااات؟سوف تو اینجایی؟"
"آره حالا میشه بگی طبقه چندی مردم دارن منو با نگاهاشون میخورن"
"باشه باشه بیا بالا درو باز میکنم"
من گفتم ومل ابروهاشو انداخت بالا ، رفتم و در و باز کردم و سوف و با یه شلوار جذب قرمز و یه تی شرت قرمز دیدم اون تو همه ی شرایط خوش تیپه
یهجیغ کوچیک کشید و پرید تو بغلم
"وووواااای خداااا دلم برااات یه زره شده بووووود"
اون گفت
"منم همینطور"
با لبخند کوچیکی که زدم گفتم و بعد راهنماییش کردم داخل
"نمیدونستم مهمون داری"
سوف گفت درحالی که به مل نگاه کرد و بعد برگشت سمتم میخواستم جوابشو بدم ولی مل پرید وسط
"من مهمون نیستم دوستشم"
با لبخندی که رو لب داشت گفت یکی از خصوصیات مل اینه که وقتی از یه نفر بدِش میاد اون شخص همونجا میفهمه دقیقا الان رو همون مُده وامیدوارم چیزی نگه چون واقعا زبون تلخی داره ، سوف قیافشو کج کرد
"اوه خوشبختم"
سوف گفت و دستشو به سمت کل دراز کرد ولی مل برگشت به سمت تلوزیون
"همچنین"
مل گفت و سوف دستش رو هوا موند ، بعد روشو از رو مل برگردوند و یه اخمکوچولو کرد و زیر لبش یه چیزی گفت
"به هرحال اومدم اینو بگم"
اینو گفت و دست چپشو بالا گرفت و با خوشحالی تکونش داد وقتی حلقرو تو دستش دیدم بلند جیغ کشیدم
"اوه خدااااااای من سوفی بهت تبریک میگم"
من گفتم و محکم بغلش کردم اونم بغلم کرد و بعد سریع ازم جدا شد
"در اصل برای همین اومدم که بگم برای فردا یه مهمونی کوچیک به مناسبت نامزدیه منو نایل میگیریم و میخوام توهم اونجا باشی و اینم میدونمکه بخاطر بچه نمیخوای بیای ولی ازت خواهش میکنم این کارو لخاطر من بکن اصلا با اون پسره جورج با اون بیا من مشکلی ندارم فقط ازت میخوامکه بیای..."
اینارو میگفت و باچشاش داشت التماس میکرد یه لبخند ملایم زدم و دستشو گرفتم
"میدونی چیه سوف...من میام چه با جورجچه بدون جورج"اینو گفتم و باورم نمیشد که این منم که داره همچین حرفایی رو میزنه حتی فکر نکردم که هری اونجاس و اگه منو ببینه صد درصد میفهمه باردارم به این فکر نکردم که چه حالی میشم وقتی ببینمش و عکس العملم چیه من اصلا به هیچی فکر نکردم...
"پس فردا میبینمت"
با خوشحالی گفت و رفت سمت در و منم همراهیش کردم
"میبینمت"
درو بستم و اومدم بغل مل نشستم
"چرا اونطوری باهاش حرف زدی"
"اسکای خیلی لووسه توهم انقدر باهاش گشتی مثل خودش شدی"
چشام گرد شده بود یه اخمکوچولو کردم مل خیلی خیلی روراسته ولی بیخیالش شدم و رفتم تو فکر که برای فردا چی بپوشم...(:|)
داستان از نگاه هری
"اون مدله کارا چطوره؟"
نایل گفت
"فکر اونو از سرت بیرون کن نمیخوام دوباره مردم واسمون شایعه درست کنن و در ضمن ما اصلا باهم سازگار نیستیم"
شونه هاشو بالا انداخت و دستشو گذاشت زیر چونش
"آهاااان کندال"
"خفه شو نایل من تازه از دستش راحت شدم اونوقت فکرشو بکن منو اون زوج بشیم"
من گفتم ونایل غر زد
"تا الان اسم پنجاه تا دخترو گفتم هری ولی تو خیلی سختگیری"
دستمو با بیخیالی بالا گرفتم
"میتونی دنبال یه ساقدوش دیگه بگردی و در ضمن عروسی تو چهار ماه دیگس تا اون موقع کلی وقت هست"
"با وضعیت تو تا ده سال دیگه هم هیچ زوجی برات پیدا نمیشه"
"میتونی یکی دیگرو پیدا کنی"
"شات آپ استایلز"
اون گفت و گوشیش زنگ خورد و از جاش بلند شد و جواب داد منم با بیخیالی رو تخت دراز کشیدم و بهش نگاه میکردم
"سلام عزیزم...آره پیش هریَم...اوهوم...چی؟؟؟شوخی میکنی؟..."
همونطوری اینو گفت و با چشای گرد شدش برگشت سمت من و بعد بلند خندید
"باشه باشه...منتظرتم...فعلا"
گوشیو قطع کرد و اومد سمتم
"زوجِت جور شد"
یه اخم کوچولو کردم
"اسکایلر فردا میاد"
با این حرفش از جام پریدم
"چی؟جدی میگی"
"آره ولی راجب زوجت باید بگم که خودت باید رو مخش بری ما مرحله ی اولو رفتیم"
یه لبخند بزرگ زدم و نایلو محکم بغل کردم
"ممنونم نایل تو فوق العاده ای"
"میدونم...ولی اینو باید به سوفی بگی"
اینو گفت و بعد هردومون بلند خندیدیم
داستان از نگاه اسکای
رو تخت نشسته بودم و دستامو رو هم فشار میدادم چرا بهش گفتم میرم خدای من شاید بهتر باشه بگم نمیرم ولی اونم نمیشه
"اسکای چته؟از اونموقع که اون رفته این شکلی شدی"
"مل من هنوز آمادگی دیدن هری رو ندارم"
"خدای من...ببین اسکای اون بابای بچته به هرحال اونم باید بدونه داره بابا میشه"
"ولی من نمیخوام"
"مگه دست تواِ که نخوای اون حقشه که بدونه حتی اگه بدترین کار دنیارو کرده باشه که نکرده"
ابروهاشو بالا انداخت و از اتاق رفت بیرون ، از جام بلند شدم و رفتم سمت در
"کجا؟"
مل پرسید
"الان میام"
از پله ها رفتم بالا و خیلی مطمئن در خونه ی جورج و زدم ولی صدایی نیومد دوباره زدم بازم خبری نبود نا امید دوباره به سمت پله ها برگشتم ولی بعد صدای باز شدن قفل در و بعد باز شدن در و شنیدم و برگشتم و جورج و با یه شلوار و بالا تنه ی لخت دیدم که موهاشم خیس بود
(منننن مرررردمممم ماماااان)
یکم خجالت کشیدم و میتونم حس کنم که لپام قرمز شده یکم از موهامو دادم بغل گوشم
"اسکای عجیبه این موقع اینجا چیکار میکنی؟"
اون گفت و رو لباش لبخند بود و من کاملا خجالت کشیده بودم تا حالا اونو اینطوری ندیده بودم
"یه کار کوچیک داشتم ولی مهم نیست بعدا بهت میگم"
اینو گفتم و از پله ی اول رفتم پایین
"هی وایسا بیا من الان کاری ندارم اگه منظورت لباسمه خوب الان میپوسم"
اینو گفت و آروم خندید ، ابروهامو بالا انداختم و رفتم داخل ، خونه ی بهم ریخته ای داشت و البته پسرونه
"الان برمیگردم"
اون گفت و رفت تو اتاقش ، اونواقعا خوش هیکله خدا میدونه چندتا دوست دختر تا الان داشته همونطور که به دوروبرم نگاه میکردم نشستم رو مبل و بعد جورج همونطور که داشت لباس تنش میکرد اومد پیشم بغلم نشست
"خوب؟"
اون گفت
"راستش من برای فردا به یه مهمونی دعوت شدم و...هری هم اونجاست"
تیکه تیکه حرف میزدم و جورج هم سرشو تکون میداد
"میشه توهم باهام بیای؟"
"تو دعوت شدی نه من"
با بیخیالی گفت
"جورج لطفا من واقعا ...واقعا نمیتونم لطفا باهام بیا"
با التماس گفتم اون آروم سرشو خاروند و بعد سرشو تکون داد
"راستش...باشه قبوله ولی یه شرط داره"
"چه شرطی؟"
لبشو گاز گرفت و با لبخند بهم نگاه کرد و آروم با دستش زد به پام بعد هم بلند شد
"فردا بعد از مهمونی بهت میگم"
یه اخم کوچیک کردم و بعد سرم و تکون دادم
"من دیگه میرم کلی کار دارم باید خریدم برم"
"برای فردا؟"
"آره همه ی لباسام بهم کوچیک شدن"
با خنده گفتم و اونم لبخند زدم
"پس منم میام البته اگه مشکلی نداری"
"اوه نه اصلا تا نیم ساعت دیگه پایین باش"
من گفتم و اون سرشو تکون داد
~
"اونچطوره؟"
جورج به یه لباس سفید تقریبا بلند اشاره کرد
"افتضاحه اولن که لباس سفید با این وضعیت اسکای ، چاق نشونش میده دومن بلنده و سومن میشه تو نظر ندی؟"
مل گفت و به جورجچپ چپ نگاه کرد و من یه نگاه به خودم انداختم یعنی انقدر چاق شدم؟
"پس تو که انقدر صلیقت خوبه نظر بده"
جورج گفت و اونور و نگاه کرد و قدم زنان رفتیم سمت مغازه جلویی
"اوناهاش اونو امتحان کن"
مل به یه لباس که تا بالای زانو بود اشاره کرد و بعد به سمت مغازه هولم داد بعد مل رفت و از بین لباسا برام پیداش کرد و آوردش
"برو بپوشش"
سرم و تکون دادم و رفتم تو اتاق پُرو و پوشیدمش کاملا جذب بدنم شده بود ولی لباس راحتی بود و کاملا فیت تنم بود یه جورایی خودم از خودم خوشم اومده بود...
داستان از نگاه جورج
نشسته بودم روصندلی و منتظر اسکای بودم و ملانی رو صندلی بغلیم نشسته بود و آدامسشو باد میکرد و با موهاش بازی میکرد انکار نمیکنم اون واقعا خوشگل و جذابه ولی واقعا رو مخه اینو از ته دلم میگم از اون موقع که اومدیم اسکای یه کلمه هم حرف نزده و فقط ما براش نظر دادیم و ملانی فقط وِراجی میکرد خودمموندم که یه دختر چقدر میتونه حرف بزنه یعنی واقعا فَکِش درد نگرفت؟
در اتاق پُرو باز شد و اسکای...واو اون فوق العاده شده واقعا از ته دلم میگم اون بی نظیره نمیدونم اون استایلز چطوری تونسته همچین دختری رو وِل کنه
"چطوره؟"
"وااااو دختر تو عاااالی شدی الحق که صلیقه ی خودمه"
مل گفت و اسکای خندید بعد برگشت سمت من
"عالی شدی"
سرشو پایین گرفت و چیزی نگفت میتونم حس کنم که خجالت کشیده و من عاشق این حالتشم ، کاش فقط برای چند لحظه اون ماله من بود...کاش میتونستم بگمچه حسی بهش دارم...
________________
امیدوارمخوشتون اومده باشه...
خدمتتون عرض کنم که هری هنوز نمیدونه اِسکایلر بارداره و قسمت بعدی...
باید بگم که من نت ندارم و ببخشید اگع دیر آپ میکنم الانم نت مجانی گیر آوردم :|
اگه تعداد زیاد باشه شب یه قسمت میزارم و همینطور فردا ممکنه چهار قسمت پشت سرهم آپ کنم البته بستگی به شماها دارع ❤
YOU ARE READING
Through The Dark [H.S]
Fanfiction[Completed] حراج سکس.. این چیزیه که وقتی راجبش میشنوید یاد دخترای جوون میوفتید که به پیرمردای پولدار فروخته میشه. و حالا نوبت به اسکایلر ، کسی که متوجه شد صاحبش یه پیرمرد نیست رسید...