داستان از نگاه هری
دیشب اصلا نتونستم بخوابم، اصلا باورم نمیشه که مست کردم و عصبانیتم و سر اسکای خالی کردم ، اون با رفتنش بدون اینکه بهم خبر بده منو ترسوند منم واقعا نتونستم خودم و کنترل کنم به ساعت گوشیم نگاه کردم و از جام بلند شدم حولمو برداشتم و رفتم سمت حموم ، آب و باز کردم و گذاشتم کل بدنم خیس بشه دستم و گذاشتم رو دیوار و سرم و گذاشتم رو دستم ، من یه احمقم ، ما فقط سه روزه که اینجاییم و قرار بود که از باهم بودن لذت ببریم ولی حالا...من تسلیم نمیشم باید بهش بفهمونم که اون بهترین اتفاق زندگیمه
دستم و کردم داخل موهام و به عقب حرکتشون دادم ، حولمو دور کمرم پیچوندم رفتم تو اتاق لباسامو پوشیدم و از خونه زدم بیرون از خیابون رد شدم و رفتم سمت کافی شاپ روبروی خیابون به محض باز کردن در چشمم به همون پسر دیشبیه افتاد طوری بهم نگاه میکرد که انگار میخواد ترورم کنه رفتم سمتش "دوباره سلام ، آم راستش برای دیشب واقعا متاسفم...یکم مست کرده بودم و همچنین عصبانیتم و سر اسکای خالی کردم..." یه طوری بهم نگاه میکرد و انگار دارم بهش دروغ میگم "رایدر" دستشو سمتم دراز کرد که سورپرایز شدم باهاش دست دادم و یه لبخند زدم "هری" من گفتم "اوه من تورو میشناسم الانم دارم تمام سعیمو میکنم از خوشحالی جیغ نکشم" با خنده گفت و منم باهاش خندیدم و رفتم سر اصل مطلب "گوش کن ، من اومدم اینجا بخاطر اینکه یه جورایی میخوام از دل اسکای در بیارم و نوشیدنی و یکم غذا میخوام...میدونی که..." "نگران نباش...تمام سعیم و میکنم بهترین چیزارو آماده کنم فقط پنج دقیقه بهم فرصت بده" با لبخند گفت ازش تشکر کردم اونم درحالی که وارد آشپزخونه میشد سرش رو تکون داد ، نشستم رو یکی از صندلی ها و با دستام بازی میکردم ، نمیدونم چی به اسکای بگم پاهام و تند تند تکون میدادم و منتظر بودم
بالاخره اومد ، یه جعبه ی قهوه ای بهم داد "تو این جعبه کلوچه بلوبری ، دوتا ژامبون و و یکم از تست های مخصوصمونه" سرم و تکون دادم و بعد دوتا لیوان یه بار مصرف تو جا لیوانی داد بهم "این یکی هات چاکلت و همچنین یکم اسپرسو که برات درست کردم"
"واقعا ازت ممنونم پسر" با لبخند گفتم و دوباره باهاش دست دادم بعد هم یکم بیشتر از چیزی که باید بهش پول بدم بهش دادم "این خیلی زیاده" با چشمای گرد بهم نگاه کرد "بقیش بخاطر این همه زحمتته" اینو گفتم و قبل از اینکه بخواد بقیه ی پول رو بده اومدم بیرون
در و خیلی آروم باز کردم وسایلی که تو دستم بود و گذاشتم رو زمین و دنبال اسکای گشتم زیاد نگشتم چون اون درست کنار پنجره تو اتاق نشیمن نشسته بود زانوهاشو تو شیکمش جمع کرده بود و دستشو دورش حلقه کرده بود و به بیرون و نگاه میکرد با دستش اشکیو که از صورتش پایین اومد وپاک کرد "لازم نیست تظاهر کنی که اونجا نیستی" صداش آروم بود ولی باعث شد یکم بپرم "اسکای واقعا بخاطر دیشب متاسفم" اینو گفتم و چند قدم به سمتش رفتمولی بعد وایسادم "تو مست کرده بودی..." یه طوری گفت که انگار براش مهم نیست "آره و بخاطر هیچ دلیلی ازت عصبی بودم"من گفتم "اینا همش تقصیر منه ، اگه مستقیم میومدم خونه هیچکدوم از اینا اتفاق نمی افتاد" هیچی نگفتم و فقط دستم و بردم داخل موهام "اسکای من نمیخوام دعوا کنم ، فقط میخوام از بودنمون تو آمریکا لذت ببریم" بالاخره صورتشو برگردوند سمتم "ما نمیتونیم از دعواهامون فرار کنیم یا اینکه بغل خودمون بندازیمشون هری" "و این کارو نمیکنیم فقط اونارو میندازیم پشت سرمون و ازشون میگذریم..." اینو گفتم و رفتم کنارش بغل پنجره نشستم "اسکای من نمیتونم ناراحتیتو ببینم این باعث میشه حس کنم مزخرف ترین آدم رو زمینم و حاظرم هرکاری کنم..هرکاری برای اینکه لبخند و رو صورت قشنگت ببینم" به آرومی گفتم و اشکی که رو گونه هاش ریخت و پاک کردم سرشو گذاشت رو دستم و دستشو هم گذاشت روش"از این متنفرم که لبخند و رو صورتت نمیبینم و دلم میلرزه وقتی اشک از اون دوتا چشمای قشنگ سبزت پایین میاد" من دوباره گفتم و اون مستقیم بهم نگاه کرد ، چشماش مثل قبل سبز روشن شده بود "الان حس میکنم مثل یه بچه ی لوس بداخلاقم" با خنده گفت "هردومون همینطوریم" ابرهامو بالا دادم و گفتم اونم سرشو تکون داد و دستشو دور گردنم حلقه کرد و آروم بغلم کرد دستم و دور کمرش گذاشتم و رو پاهام نشوندمش دستاشو همونطور حلقه کرد دور گردنم و سرشو گذاشت رو سینم
YOU ARE READING
Through The Dark [H.S]
Fanfiction[Completed] حراج سکس.. این چیزیه که وقتی راجبش میشنوید یاد دخترای جوون میوفتید که به پیرمردای پولدار فروخته میشه. و حالا نوبت به اسکایلر ، کسی که متوجه شد صاحبش یه پیرمرد نیست رسید...