part 48

2.9K 227 19
                                    

داستان از نگاه اسکای
"هری خوبی؟"
من گفتم درحالی که به قیافه ی نگرانش نگاه کردم و اون فقط سرشو تکون داد
"مطمئنی؟"
من گفتم و تو چشاش نگاه کردم و اون سرشو تکون داد و لبخند زد منم لبخند زدم و کتشو براش از رو تخت آوردم و‌کمکش کردم تا تنش کنه ، اون واقعا فوق العاده شده بود
"امروز از کنار من تکون نمیخوری فهمیدی؟"
من گفتم و چپ چپ بهش نگاه کردم و اون خندید
"جدی گفتم هری"
"هرچی تو بگی"
اون گفت و گونمو بوسید
من تقریبا حاضر شده بودم فقط لباسم مونده بود ، از هری خواستم بیرون منتظر بمونه تا حاضر باشم و‌اونم قبول کرد ، نمیدونم چرا ولی رفتار هری درست مثل قبلا شده که بهم بی محلی میکرد...واقعا دارم دیوونه میشم و فکر کردن بهش باعث میشه استرس تمام وجودمو بگیره
لباس و کفشمو پوشیدم و از اتاق رفتم بیرون
"وقت رفتنه هری به اندازه ی کافی دیر کردیم"
من گفتم و تقریبا دوییدم و تقریبا داشتم میوفتادم که دسته ی مبل و گرفتم هری هم سریع بلند شد
"حالت خوبه؟"
اون گفت و معلپم بود ترسیده
"اوه خوبم"
من گفتم و آروم خندیدم
"اسکاااااای بهتره یکم به وضعیتی که داره فکر کنی تو خیلی بی توجهی"
اون تقریبا داد زد و من خندمو غورت دادم
"خوب حالا که اتفاقی نیوفتاده"
"با گفتن اینکه اتفاقی نیوفتاده فقط داری خودتو قانع میکنی"
اون گفت و من نمیفهمیدم چرا انقدر بزرگش میکنه...
×××
از ماشین پیاده شدم و ملانی رو دیدم که با لباس قرمزش که تا زیر زانوش بود رو‌ چمنا وایساده
"ملِ"
من داد زدم و اون برگشت و با خوشحالی برام دست تکون داد رفتم سمتش و محکم بغلش کردم اون درست مثل یه خانم شده احساس میکنم دیگه خودشو پیدا کرده
"تو فوق العاده شدی"
اون گفت و من بلند خندیدم
"اون همیشه فوق العادس"
هری گفت و با بیخیالی از جلوم رد شد
و مل ابروهاشو بالا انداخت و خندید
"بیا بریم داخل"
مل گفتو دستمو گرفت و درست پشت سر هری راه افتادیم و وارد کلیسا شدیم ، جما و آنه هم اونجا نشسته بودن و ماهم رفتیم کنارشون
×××
"خیلی خوشحالم که شمادوتا دوباره باهم برگشتین"
آنه با لبخند گفت و منم با لبخند سرمو پایین انداختم
"تو مدتی که از هم جدا بودید اون واقعا داغون شده بود..."
یه نفس عمیق کشید
"حالا دیگه دلیلی برای ناراحتی نیست منو اون واقعا خیلی باهم خوبیم مخصوصا الان که قراره بچه دار بشیم"
من گفتم و اون خندید
"برای دیدن اولین نوم تحمل ندارم ، احساس میکنم پیر شدم"
"اوه نه هرگز"
من گفتم و دستشو گرفتم
"میتونم یه لحظه اسکای رو‌غرض بگیرم؟"
هری رو به آنه گفت و اون خندید
"البته"
"بیا میخوایم برقصیم"
هری گفت و دستمو و گرفت و برد وسط سالن
"هری من، من نمیتونم بلد نیستم برقصم"
من تند تند ولی آروم میگفتم که یه وقت کسی نشنوه ولی هری همونطور به راهش ادامه داد و بالاخره وایساد ، یه دستشو گذاشت رو کمرم و با اون یکی دستش دستمو گرفت و منم دستمو گذاشتم رو شونش ، خوشبختانه فیلمایی که با هری دیذم یه روز لازم شدن و تقریبا میدونم باید چیکار کنم
"امروز خیلی خوشگل شدی"
اون تو گوشم گفت و من لبخند زدم
"توهم درست مثل یه جنتلمن شدی"
"من همیشه مثل یه جنتلمن هستم"
اون گفت و‌خندید
"خفه شو هری"
با خنده گفتم و بعد از چند دقیقه رقص رفتیم پیش جما و آنه
"شما دوتا فوق العادههه اید"
جما گفت و هری خنده ی با استرسی زد و منم همونطور بهش نگاه کردم
"خوبی؟"
"آره فقط باید هوا بخورم"
اون گفت و من سرمو تکون دادم واقعا نمیفهمم دلیل این کارِش چیه
"منم باید بشینم"
من گفتم و دستمو گذاشتم رو شکمم و رفتم سمت صندلی و نشستم روش ، زیر دلم یکم درد میکرد و احساس خستگی میکردم ، جما و ملانی هم درست جلوی من نشستن و‌شروع کردن به حرف زدن ، نمیتونم چطور ممکنه که انقدر حرف بزنن و خسته نشن‌...
***
آهنگ ملایمی درحال پخش بود و نایل و سوفی داشتن باهم میرقصیدن و فقط یه نور بود که روی اونا گرفته شده بود سوفی با لباس دنبال دار سفیدش مثل یه ستاره میدرخشید و نایل هم خوشحالی از صورتش میبارید ، دست یه نفر و رو پشتم حس کردم که باعث شد یکم بپرم
"هی آروم باش منم"
هری خیلی آروم گفت
"خدای من هری ترسوندیم ، چیزی شده؟"
منم با صدای آروم گفتم و بهش نگاه کردم
"باهام بیا"
اون گفت و دستمو گرفت و از سالن بردم بیرون واقعا قیافش یه جوری بود هیچوقت این شکلی ندیده بودمش بالاخره وسط حیاط وایساد و بهم نگاه کرد و یه نفس عمیق کشید
"حالت خوبه؟"
درحالی که یه اخم کوچولو کردم گفتم چیزی نگفت و فقط تو چشام نگاه کرد دستم و گرفت و رو زانوش نشست
"اسکای من میخوام تو همسرم باشی...مادر بچه هام...مادر بزرگ نوه هام"
چشام گرد شده بود و کاملا تو شوک بودم و هیچی نمیتونستم بگم یه جعبه ی قرمز از تو جیبش در اورد و بازش کرد
"با من ازدواج میکنی؟"
وات د فاک؟؟؟؟داره چه اتفاقی میوفتهههه
"نههههه"
____________
اول داستانو یادتونه؟ این همون شیش ماه بعده ....
من گفتم منتظر هرچیزی باشید...
منو‌نکشید لطفا خوب؟هههه
×soha×

Through The Dark [H.S]Where stories live. Discover now