part 47

2.5K 235 16
                                    

یه ماه بعد
داستان از نگاه هری
لباس راه راه سفیدمو شلوار همیشگیمو پوشیدمو کلامو سرم گذاشتم عطرمم برداشتم و به خودم زدم و تو آینه یه چشمک به خودم زدم
"یکم بیشتر خودتو تحویل بگیر"
اسکای گفت و بلند خندید ، اون واقعا تو لباس بنفشس فوق العاده شده اصلا مگه میشه انتخاب من بد باشه؟
"خیلی خوب امشب تا دیروقت همدیگرو نمیبینیم و ازت میخوام که شیطونی نکنی"
اون‌گفت و اومد سمتم و شروع کرد به مرتب کردن لباسام و بعد به چشام نگاه کرد
"و این شیطونی کردن شامل مشروب خوردن هم میشه"
اون دوباره گفت و من خندیدمو لبمو گاز گرفتم
"هری لطفا ، لطفا زیاد نخور"
دوباره‌گفت و حالا قیافش بیشتر داشت التماس میکرد تا اینکه بخواد دستور بده
"قسم میخورم پسر خوبی باشم"
من گفتمو صورتشو گرفتم و آروم لباشو بوسیدم و بعد اسکای با دستش لبامو که رژ لبی شده بود و پاک کرد
"هی بزار بمونه میخوام مردم بدونن من دخترمو بوسیدم"
من گفتم و اون خندید
"مردم اصلا فکرشون خوب نیست"
اون گفت و من شونه هامو بالا انداختم...
××××
دم خونه ی سوفی ماشین و پارک کردم و اسکای و بعد کلی نصیحت که شیطونی نکنم پیاده کردم و خودم به سمت آپارتمان نایل رفتم ، هنوز وارد آپارتمان نشده بودم که صدای آهنگ میومد یه لبخند زدم و سرم و تکون دادم و وارد شدم آسانسورو زدم و رفتم بالا , خوشبختانه در خونه باز بود و لازم به این نبود که خودمو بکشم تا درو باز کنن
"به سلامتیه هری که بالاخره تشریف آورد"
لو داد زد و گفت و بقیه ی پسرا هم لیواناشونو بالا گرفتن و رفتن بالا
نایل سریع دوباره لیوان خودشو پر کرد
"نایل قسم میخورم فقط داری ازدواج میکنی قرار نیست بمیری"
من گفتم و زدم به شونش
"ببین استایلز امروزو بیخیال شو میخوام از آخرین روز مجردیم لذت ببرم"
اون با صدای مستش گفت و من بلند خندیدن
"فقط بخاطر خودت میگم که فردا تو کلیسا گند نزنی، قیافه ی سوفی تو اون لحظه دیدنیه"
من گفتم و دوباره خندیدم و اون دستشو به نشونه ی اینکه راست میگی تکون داد و لیوانشو گذاشت رو میز
همونجا لیوانشو کِش رفتم و توش مشروب ریختم و سر کشیدمش ، خوشحالم که حداقل میتونم امروز با این خودمو آروم کنم مطمئنم فردا استرسم ده برابر‌ میشه...
°°°
"امشب فوق العاده بود"
نایل گفت و دوباره یه لیوان دیگه رو سر کشید
"نااااایل تو یه احمـــقی من نمیتونم دوریتو تحمل کنم"
لو گفت و انگار میخواست گریه کنه.
"مگه قراره بمیره؟"
لیام با حالت گیجی گفت
"مگه نمیدونی ازدواج برادر مرگه"
زین گفت و همشون زدن زیر خنده ولی من همونطور به لیوانم خیره شده بودم و میچرخوندمش و راجب فردا فکر میکردم
"هری؟"
لیام گفت و من سرم و بالا گرفتم و بهش نگاه کردم
"چرا امشب انقدر آروم شدی نکنه با اسکای دعوات شده؟"
"اوه نه...ما خیلی هم خوبیم"
من گفتمو دوباره به لیوانم نگاه کردم
"پس چی شده؟"
دوباره پرسید و حالا همه دارن به من نگاه میکنن
"فردا میخوام... از اسکای... درخواست ازدواج کنم"
من گفتم و مطمئن نبودم
"اوه فااااااک ، هری هم رفتنی شد"
زین گفت و همشون خندیدن
"به گروه متحلا خوش اومدی استایلز"
نایل گفت دوباره همه خندیدن
"گروه مردگان قشنگ تره"
لو گفت و با زین های فایو داد
"فاک یو ، با هردوتونم"
نایل با خنده گفت
"پس این یکیو میریم به سلامتی هری و اسکای"
لیام گفت و همه گی لیواناشونو بالا گرفتن
"به سلامتی"
_____________
داستان بعدی که دارم مینویسم و امروز اولین قسمتشو آپ میکنم...یکم داستان خشنه و اینکه مخصوص زین گرلاست ولی الان بحث ما این داستانه :)))
نظر پیشنهاد انتقاد؟
×soha×

Through The Dark [H.S]Where stories live. Discover now