12

35 9 0
                                    

به سوله میرسن و اولیور ماشینو پارک میکنه همه پیاده میشن.ساعت دیگه تقریبا ۱۲ شبه.بچه ها که تمام مسیرو خندیدن و اهنگ خوندن پیاده میشن و لباساشونو عوض میکنن و اسلحه هارو تحویل نگهبانی میدن.اولیور توی اون فرصت توی در فلاسک تک نفری ثور یک لیوان دم نوش میریزه و میخوره.از ماشین پیاده میشه و میره سمت ثور که دستشو انداخته دور گردن کپ دارن اماده ی رفتن میشن.دستی روی شونش میزنه و میگه
+هی...ممنونم بابت دمنوش
و فلاسکو میده دستش.ثور ابرویی بالا میندازه و میگه
_نگو که بازم میخوای مارو بپیچونی رفیق!
اولیور خنده ی ارومی میکنه و میاد چیزی بگه که ثور اینبار شاکی میگه
_نکنه باز از خونه احضارت کردن!دیگه قدیمی شده پسر...امشب گیر افتادی،راه نداره اصن!باید بیای
کپ هم که حالا داره به حرفاشون گوش میکنه با لبخند دستی به نشانه صمیمیت روی شونه ی اولی میزاره و میگه
×اره یه شب بیا قول میدم بهت خوش بگذره مرد...
نات هم به جمعشون میپونده و با لحن همیشه بی اعصابش میگه
*اذیتش نکنین پسرا...شاید اهل مشروب نیست!
که اولیو یاد شیشه ی مشروب امروز عصرش میندازه و باعث میشه تصمیم بگیره
+نه...فقط ...فکر نمیکنم مامور بارتون زیاد خوشحال بشه‌...
ثور ذوق میکنه و حتی نات هم خوشحال میشه.به نظر نات اولیور ادم منزوی میاد و شاید بعد از کپ تنها کسی توی گروه که به نظر ادم معقولیه پس بلند جوری که کلینت بشنوه با ابهت همیشگیش میگه
+هی مانکی! تاد هم امشب باهامون میاد!تو که مشکلی نداری؟
هیچکس جرعت نداره روی حرف نات حرف بزنه پس حتی اگه مشکلی هم داشته باشه میگه
×شما ازادی هر کسیو با خودت بیاری پرتی لیدی!
نات نیشش باز میشه و رو به اولی میگه
+دیدی!غلط کرده خوشحال نشه.
و کپ و ثور و البته اولی باهمدیگه خندیدن

mysterious  manWhere stories live. Discover now