17

36 8 2
                                    

ساعت نزدیک ۳ صبح بود.دیگه هیچکس به جز اکیپ اونا و اون متصدی که با اولی حرف زده بود اونجا نبودن.تنها کسایی که توی اون جمع هوشیار بودن کپ و اولی بودن.کلینت افتاده بود روی دور لاس زدن و تقریبا توی حلق پیترو بود.پیترو هم بی خیال روی دور خنده افتاده بود.ثور کلید  وراجیش روشن شده بود و داشت درمورد مسائل خیلی شخصیش با کارول با ناتاشا حرف میزد.نات هم توی سکوت با دقت بهش گوش میکرد.وضعیت به شدت داغونی بود.نات دستشو انداخته بود دور گردن استیو و بادقت سر تکون میداد و همش میگفت اونو استیو هم این مشکلاتو و چیزا رو تجربه کردن باهمدیگه.کپ شانس اورد تنها کسایی که توی جمع هوشیار بودن اون اولی بودن،چون قرار گذاشتن با یکی از اعضای گروهش بر خلاف قوانین شرکتشون بود.و اولی ادمی نبود که بره و حرفی بزنه.اما بازم برای اطمینان به اولی گفت
+مسائل توی بار توی بار خاک میشه،متوجهی که رفیق؟
اولی هم سریع گفت
_صد در صد...قطعا!
توی همین حالت بودن که مرد کیوت مسئول بار اومد و گفت
×هی رفقا،ما داریم تعطیل میکنیم...
کپ سریع گفت
+اوه،حواسم به ساعت نبود...چند دقیقه به ما وقت بده مرد
×چند دقیقه م مال شما...
کپ دست ناتو گرفتو بلندش کرد.کنار گوشش گفت
+عزیزم دیگه وقت رفتنه...
نات غرولند ریزی کرد و توی حالت مستیش گفت
_من حوصله ی رانندگی ندارم...
استیو خندش گرفت
+توانشم نداری بیبی...
و ناتو روی دستاش بغلش کرد.نات کاملا استقبال کرد و سرشو به سینه ی استیو تکیه داد.استیو به اولی گفت
+یکیشون با تو
اولی سر تکون داد و دست ثور که داشت ادامه ی حرفاشو به بطری ویسکی میزد گرفتو راهنماییش کرد
_خیلی خب بادی...بقیه حرفاتو به صندلی ماشین بزن.
و بردش بیرون.مرد متصدی بار در حالی که مشغول جمعو جور کردن میزا بود زیر چشمی مشتریای اخرشو دید میزد.
بالاخره راجرز واولیور به کمک هم همه رو سوار ماشین کپ کردن. استیو از اولی تشکر کرد و گفت که فردا میبینتش و رفت تا همه رو به خونه هاشون برسونه.ماشین کلینت جلوی بار موند تا فردا که حالش سر جاش اومد بیاد سراغش.اولی دور شدنشونو تا وقتی که ماشین به نقطه ای تبدیل شد نگاه کرد.هوا توی حالت گرگ و میش بود.اولی هم زیاد نوشیدنی خورده بود اما بخاطر ظرفیت بالایی که توی نوشیدن داشت مست نشده بود.
رفت سراغ موتورش تا به سمت خونش بره که مرد چشم بلوطی رو دید که جلوی در  بار درحالی که سیگاری روشن میکنه صداش زد
_هی ولفی...خریداتو نمیخوای ببری؟

mysterious  manWhere stories live. Discover now