اولیور تازه یادش افتاد.اومد و چند قدمی به مرد که به دیوار تکیه داده بود نزدیک شد
_فراموش کرده بودم...
+منم اگه اونقدر میخوردم فراموش میکردم!میکشی؟
و جعبه سیگارشو گرفت سمت اولی
_نه ممنون
چند ثانیه ای توی سکوت گذشت.مرد کامی از سیگارش گرفت و گفت
+دوستات زیاد میان اینجا،ولی تو رو تا حالا این اطراف ندیدم...
اولی لبخندی زد و گفت
_چون اهل این اطراف نیستم.
+داری توی دلت میگی عجب وراجیه،باید بگم یکم صبر کنی...
و کام اخرو گرفتو سیگارشو نصفه انداختو زیر پاش لهش کرد
+تموم شد.
_همچین فکری نکردم
+چه جالب چون ادمای پر حرف تر از تو همچین فکری میکنن ولفی...راستی اسمم تونیه!اینو گفتم اگه بازم اومدی اینورا یا یاد امشب افتادی توی مخت اسمم "اون پسر وراجه" نباشه!
اولیور خندش گرفت.از نظرش اون مرد موجود عجیبی بود علاوه بر لباس پوشیدنش حرف زدنش هم بامزه بود.
اولیور دستشو دراز کرد و نمیدونست چرا ولی خودشو به اسم واقعیش معرفی کرد.شاید الکل توی بدنش کاملا هم بی اثر نبود
_اولیور،البته واسه همه نه...
تونی بامزه نخودی خندید و به سمت داخل رفت تا بطری های اولیو براش بیاره و در مغازه رو هم قفل کنه.
چند ثانیه بعد با پاکتی که توش بطری ودکا بود اومدو به اولی تحویلشون داد.بهش تیکه انداخت
+اینم سفارشتون ببیننده ی محترم...شب خوبی داشته باشین
بعد بای بای کرد و از طرف مخالف اولی ازش دور شد.اولیور با لبخند رفت سراغ موتورش و انگار تازه یادش افتاد که با موتور اومده!به بطری های توی دستش نگاه کرد و به طرافش نگاهی دیگه.یهو تونیو صدا زد
_هییی پسر جون!تونی!
تونی برگشت سمت صدا و گفت
+چیه؟
_پیاده ای؟