نات خواست چیزی بگه که پیترو سریع پرید وسط حرفش و گفت
+تیم الفا!ما تا حالا همگی جمع نبودیم،بیاین چند تا سلفی بگیریم!
همه استقبال کردن به جز نات که نیم نگاهی معنا داد به اولی انداخت و اولی کاملا مفهموشو فهمید که اونم این بود"هنوز کارم باهات تموم نشده".با خنده و شکلک نزدیک ۱۰ تا سلفیو گرفتن و چند تا شات دیگه رفتن بالا.ثور همونجوری که همیشه ازش انتظار میرفت از همه بیشتر خورده بود و از همه زود تر داغ شده بود.حالا بار کمی خلوت تر شده بود.اهنگ روسی грустный дэнс پخش شد و ثور دیگه نتونست بشینه.رفت کنار میزشون شروع کرد به قر دادن و باعث خنده ی یک جمعی شده بود.چند تا دیگه دختر و پسر هم از میزای دیگه بهش پیوستن وسط شلوغ شده بود.کلینت که انگار قصد کشتن ثورو داشت با پیک دیگه ای با قر به ثور پیوست و لیوانو داد دستش.کپ و پیترو مرده بودن از خنده.اولیور هم دیگه خندش گرفته بود. سرشو که چرخوند با نگاه خیره ی نات روی خودش مواجه شد. نات یکی از ابروهاشو بالا انداخت و گفت
+چرا از ادما فرار میکنی؟
اولیور توقع حرفشو نداشت.چهرش جدی شد و خواست چیزی بگه که کپ اومدو دست ناتو گرفتو بردش وسط.
اولی حالا توی فکر فرو رفته بود.چرا از ادما فرار میکرد؟اون وقعا داشت فرار میکرد،این درست بود...اما چیزی که درست نبود این بود که اون از ادما فراری نبود،اون از خودش فراری بود...از ادمی که بهش تبدیل شده بود.به ادمی که بهش اجازه نمیداد باشه.اولیور کویین جدید چیزی بود که ازش فرار میکرد.اون ترجیح میداد همون تاد ساکت و منزوی باقی بمونه تا اولیور کویین رنج کشیده ای که توی خونه باهاش زندگی میکرد.