تونی و لوکی از ساختمون محل قرارشون با رضایت بیرون اومدن.تونی تونسته بود بیشتر از چیزی که لوکی انتظار داشت جذاب و متقاعد کننده ظاهر بشه و علاوه بر جذب سرمایه گذار روی پروژه ی مورد نظرشون،تونسته بود چند تا از اختراعاتشو هم بهش بفروشه.
لوکی کنار ماشین بنز مشکی رنگش به ساعتش نگاه کرد و به تونی گفت
_اگه نمیومدی میکشتمت
+من هیچوقت نمیخوام دست وکیلم به خون الوده بشه
_واقعا نمیفهمم وقتی میتونی انقدر راحت با زبون و نبوغت مشتریا رو قانع کنی چرا انقدر منو حرص میدی
تونی در حالی که در ماشینشو باز میکرد و سوارش میشد گفت
+سادیسم جانم،از بیماری سادیسم لذت میبرم.بعدا مبینمت خوشتیپ
_پس منم مازوخیسم دارم.
حرف لوکیو فقط خودش شنید.
و دستی تکون داد و اونم سوار ماشینش شد.
توی ماشین تونی از دیدن اولی صرف نظر کرد چون کلی کار روی سرش ریخته بود.شرکتی که باهاش توافق کرده بود رئیس به شدت حساسی داشت و منتظر یک حرکت اشتباه از تونی بود که بیخیال همکاری باهاشون بشه.چون میدونست رقیب های تونی پیشنهادات ارزون تری بهش داده بودن اما اون مرد فقط به علت حساسیتش روی کیفیت شرکت استارکو انتخاب کرده بود.مستقیم به شرکتش رفت.جلوی در شرکت سویچشو برای نگهبان پرت کرد تا پارکش کنه و وارد شد.همین طور که به سمت اسانسور میرفت،صدای کسیو از پشت سرش شنید.
+تونی استارک...
صدای مرد اشنا بود اما توی اون لحظه نشناختش.خواست برگرده تا ببینه کیه که مرد خودشو قبل از بسته شدن در اسانسور رسوند و اون هم سوار شد.با دیدن مرد رو به روش هیجان زده شد.
_بروس!؟...بیا بغلم رفیق!
و بروسو محکم بغل کرد و اون هم متقابلا همین کارو کرد.