همه با نیش باز پیکاشونو که روی میز به تعداد چیده شده بود برداشتن و کلینت مثل یک ساقی خوب برای همشون ریخت.
ثور تریبونو به دست گرفتو گفت
×خب خب! مینوشیم به سلامتی شوماخر عزیز و کم حرفمون که مارو سالم جابه جا میکنه...
نات با خنده اضافه کرد و گفت
*و برخلاف بعضیا سرش تو لاک خودشه و البته رو مخ هم نیس!
همه کاملا فهمیدن منظور نات با کلینت و پیترو بود و زدن زیر خنده،حتی خود کلینت و پیترو.لیواناشونو به هم زدن وشات اولو بالا رفتن.
کپ گفت با خنده بالافاصله گفت
*تا حالا خوردن یک نوشیدنی انقدر برام لذت بخش نبوده،کلینت ببین وقتی دست میکنی تو جیبت چه میکنی!
و همه به جز کلینت خندیدن.
نات با نیشخند گفت
+ولی من منتظر روزیم که تاد قراره مهمونمون کنه!
بچه ها با سر صدا ایجاد کرد موافقت و رضایتشون از حرف ناتو اعلام کردن و اولی بیچاره چاره ای جز خندیدن و تسلیم شدن نداشت.
کلینت به ثور گفت
×راستی تریستان و ساشا بالاخره با مربیه مهد کودکشون کنار اومدن؟
کپ هم انگار یادش افتاد و با هیجان گفت
_اوه اره،یادمه گفتی چسب اهن ریخته بودن روی صندلی مربیشون...
ثور با خنده گفت
+یادم ننداز،چقدر خفت کشیدم بابت اون قضیه! و البته سرزنش شدم از طرف کارول بابت باز گذاشتن در جعبه ابزار!اره کلاسشونو عوض کردن ولی درست مثل بچگیای خودمن.خرابکار و شیطون.و خدا نکنه از کسی خوششون نیاد!
کلینت دست به سینه گفت
_اون ویژگی اخرو از مادرشون دارن!
و همه خندیدن.کارول از کلینت زیاد خوشش نمیومد چون پلی بوی بود و دوست نداشت ثور زیاد باهاش وقت بگذرونه.اما خب ثور پدر سه تا بچه بود و البته مرد خانواده و عاشق زنش بود.پس زیاد بهش گیر نمیداد.ولی توی رفتارش با کلینت همیشه مشخص بود که ازش خوشش نمیاد.
همه دیگه مشغول نوشیدن و حرف زدن در مورد مسائل کار و غیر کاری بودن و فقط اولیور بود که تو خودش بود و البته نات که اولیو با نگاه تیزش زیر نظر داشت.کپ هم انگار داشت با چشمو ابروش با نات حرف میزد. که نات یهو گفت
×هی تاد، تو یکم از خودت بگو!
اولیور از افکارش بیرون اومد و نگاهی چند ثانیه ای توی سکوت به نات کرد.کلینت توی نگاهش پیدا بود که از همه بیشتر استقبال کرد.
اولی بالاخره گفت
+چی بگم...
حس کرد توی بد موقعیتی گیر کرده.