43

23 6 0
                                    

_به پلیس گفتی؟
+ادماش سایه به سایه دنبالمن
_خب از منابع من استفاده میکنیم...من میتونم...
+نه این ادم رحم نداره تونی...این کارا خیلی ریسک داره.من یه ایده ی دیگه دارم
_خب؟
+تو تنها گذینه ای بودی که میتونی اینکارو بکنی.تونی استارک مشهور!برو سراغش. دستگاهو تو بخر.یه پیشنهاد خیلی تپل به شرکت ما برای خرید دستگاه بده.وقتی تو بخریش جاش امنه و همه چی حل میشه
تونی چند ثانیه ای توی فکر فرو رفت.
_میدونی که این شرکت سهام دارای زیادی داره...
+سهم اونا یک پنجم این شرکته.مدیر کل تویی اما من طرحو براشون ارائه میدم.متقاعدشون میکنم که سود زیادی براشون داره.و همینطورم هست!فقط نیاز به یه تغییرات جزئی داره که دیگه نتونه تهدید محسوب شه...
_پس اول باید اونا رو قانع کنی.اگه اوکی دادن،من هستم!
بروس دستشو به سمت تونی دراز کرد و بالبخند بهش دست داد.
+نمیدونم چجوری ازت تشکر کنم
_فعلا فقط به حرفات گوش دادم.هر وقت کاری کردم اونوقت درمورد تشکر حرف میزنیم رفیق
***
اولیور در حال  دیدن کابوس همیشگیش ینی خاطرات گذشته بود.همراه عرق سردی روی پیشونیش از جا پرید.وقتی خودشو توی تختش در خونه ی کوچیکش دید نفس عمیقی کشید و از جاش بلند شد.سراغ در رفت و از توی چشمی در نگاهی کرد.
با اینکه دیگه خبری از دشمنی وجود نداشت گاهی بی دلیل اینکارو میکرد.وقتی کسیو اون پشت ندید ،برگشت و به ساعت نگاه کرد.ساعت ۶ عصر بود.۳ ساعتی بود که به خواب رفته بود.این ارامش نصفه و نیمه ی سه ساعتی رو مدیون ارامبخشی که دیشب بهش تزریق شد،بود.
ازونجایی که با لباس بیرون خوابش برده بود،رفت تا لباسشو عوض کنه.در حال خالی کردن جیبای شلوارش چشمش به کاغذ نوشته ی تونی افتاد.بعد از چند ثانیه مکث،برگه رو روی سنگ اپن اشپزخونه گذاشت‌.لباسشو که عوض کرد موبایل و برگه رو برداشت و کف زمین نشست.توپ بیسبال که کنار پاش بودو برداشت و چند باری در حال تفکر به دیوار روبه روش کوبیدش.از نظرش ارتباط با ادما دردسر ساز بود اما در نهایت تصمیم گرفت به تونی زنگ بزنه.هر چی نباشه اون یه تشکر به تونی بابت همراهی و پول بیمارستان بدهکار بود.پس با دودلی شماره ی روی کاغذو گرفت...

mysterious  manWhere stories live. Discover now