ساعتای ۱۱ شب ثور با ماشینش اومد دنبال اولی و باهم رفتن سمت بار تونی.ثور تمام مسیر برخلاف همیشش توی سکوت به موزیک ارومی گوش میداد.حس کرد انگار حالش مثل همیشه نیست اما به روش نیاورد.به بار رسیدن و پیاده شدن و رفتن داخل.اولیور چشماشو تیز کرده بود تا شاید تونیو پیدا کنه بین ادمای اونجا ولی تا جایی که اون میدید خبری از تونی نبود.نا امیدانه بیخیال چشم چرخوندن شد.ثور ۲ شات برندی سفارش دادو اینبار چون دو نفر بودن رفتن و سر میز دو نفره ی خالی گوشه ی بار نشستن. همچنان سکوت کرده بود.اولیور دیگه ازین حجم سکوت که ازش بعید بود کلافه شد.پس گفت
+هی مرد،اتفاقی افتاده؟
اونقدر غرق در افکارش بود که دفعه اول نشنید و در حالی که به یک نقطه خیره شده بود گفت
_هوووم؟
+گفتم،اتفاقی افتاده؟
بالاخره ازون حالت با لبخند کاملا مصنوعی دراومدو شاتشو سر کشید.بعدش گفت
_دوتا رفیق اومدیم داریم شبمونو میسازیم!اتفاق ازین باحال تر؟!
اولی کاملا متوجه بود یه چیزی شده اما بخاطر ثور دیگه ادامه نداد و طوری رفتار کرد که انگار قانع شده.شاتشو برداشت و با لبخند ساختگی اما بر خلاف مال ثور،ماهرانه اونو به لیوان خالیه دست مرد رو به روش زد و نوشیدش.ثور بالافاصله رو به متصدی بار گفت
+۲تا دیگه...
اولیور امیدوارانه دوباره برگشتو به متصدی سبیل کلفت اونجا نگاه کرد و اطرافشو سریع نظاره کرد اما خبری از تونی،رفیق صاحب بارش نبود.
ثور ایندفعه سکوتو شکستو با لحن شیطنت امیزی گفت
+نمیخوای رفیقتو بهش معرفی کنی؟
_هان؟به کی؟
+به اون مردک سیبیل قشنگ!
اولیور که نفهمید داره طعنه میزنه جا خورد
_وات؟
ثور با خنده گفت
+خب به اون دوست دختر مخفیت دیگه!خانوم تلویزیون
و چشمکی به اولیور زد.اولیور که تازه دوهزاریش جاافتاد سعی کرد با خنده جمعش کنه
_اهااا!گفتم که تلویزیون بود...
شاتاشون رسید.ثور سریع یک شات خودشو سر کشید و رو به مرد که هنوز اونجا بود و سفارششونو اورده بود سر میز اروم گفت
+دوتا دیگم بیار...یه چیز سنگین باشه
مرده یه جوری نگاهش کرد که هزار تا فحش داخلش بود اما ثور لبخند بامزه ای بهش زد و شات دیگه ای رفت بالا.
رو به اولی گفت
+باااشه...یادم میمونه که یه روزی منو اینجوری به بهانه صدای تی وی پیچوندی!اخرش که یه روز تلویزیون فول اچ دی پیداش میشه...!بهش میگم که چه روزی بود
اولیور خندشگرفت،شاید گفتن واقعیت ضرری نداشت و اینجوری شاید باعث میشد ثور حس رفاقت بیشتری باهاش بکنه.پس با خنده گفت
_هییی...ما فقط دو بار با هم خوابیدیم...
ثور شات بعدیشو سر کشید از نظر اولی داشت تند پیش میرفت.با خنده ی کش داری گفت
+هولی فاک!باورم نمیشه...پس واقعا فول اچ دیه!ببین بچه های الفا سر اینکه تو هیچ جنس گرایی شرط بسته بودن...چقدر ضایع بشن بفهمن تو دوس دختر داری
و بلند بلند خندید.اولی نمیدونست باید چه واکنشی نشون بده.پس شات دیگشو برداشت و با لبخند سر کشید.
دو تا نوشیدنی بعدی رسید.ثور خواست شات بعدشو برداره که اولی جلوشو گرف و با لحن نرمی گفت
_هی مرد...دیشبم تا خرخره خوردی،بهتر نیست که...
+من پدر ۴ تا بچم...فک کنم بدونم دارم چیکار میکنم پس بیخیال
و اولی دستشو کشید.اولش متوجه نشد.بعد که کمی فکر کرد با خودش گفت شاید اشتباه شنیده پس پرسید تا مطمئن شه
_تو گفتی ۴ تا بچه،فک کنم اشتباه....
ثور که داشت شاتشو سر میکشید عصبی پیکشو کوبید رو میز و حرف اولی نصفه موند.کلا انگار ریخت بهم و مودش تغییر کرد
+جیزس فاکینگ کرایس...نمیدونم چه غلطی باید بکنم...
چند ثانیه سکوت کرد و اولی هم سکوتشو نشکست و بهش فرصت داد