باناامیدی و اخم، به خودم تو اینه نگاه کردم. لعنت به موهای من! درست حالت نمیگیره .و لعنت به پارک جیمین که مریضه و منو مجبور به این کار طاقت فرسا کرده. الان من باید بشینم برای امتحان نهاییم که هفته دیگه است درس بخونم، ولی اینجا ایستادم و موهامو شونه میکنم و سعی دارم درستشون کنم.
"من نباید با موهای خیس بخوابم... من نباید با موهای خیس بخوابم..."
این جمله رو دائم مثل ذکر زیر لب با خودم می گفتم. بازم سعی کردم با شونه درستشون کنم. با عصبانیت به پسر مو صورتی بی رنگ رو، که چشم های قهوه ای کوچیک تر از صورتش داشت و بهم خیره شده بود، چشم غره رفتم و بیخیالش شدم.
تنها گزینه برام این بود که موهای نافرمانمو با ژل عقب بدم و امیدوار باشم که تقریبا قابل قبول باشم.
جیمین هم اتاقی منه و اون بین تمام این روزا، امروز رو انتخاب کرده که تسلیم تب و مریضی بشه!
برای همین نمیتونه به قرار مصاحبه ای که با یک سرمایه گذار و کارخانه دار میلیونر، که من هم اصلا نمیشناسمش، رسیدگی کنه.
در نتیجه من به عنوان داوطلب انتخاب شدم ! من چند تا امتحان نهایی دارم که باید بخونم ، یک مقاله تموم نشده دارم و بعد از ظهر هم باید سر کار باشم! ولی الان باید ۱۶۵ مایل رو به مرکز شهر سیاتل رانندگی کنم و سرمایه دار مشکوک و مرموز شرکت کیم رو ملاقات کنم. که به عنوان کار افرین استثنایی و خیر اصلی دانشگاه ما هم هست. - زمان ایشون بسیار گرانبها هست خیلی بیشتر از من! - ولی در هر صورت اجازه یک مصاحبه رو به جیمین دادن، که الان هم گردن من افتاده.
لعنت به فعالیت های مختلف دوران تحصیلیت جیمین !
جیمین روی کاناپه اتاق نشیمن گوله شده بود.
با اون صدای خش دار و گرفته اش با التماس گفت:" کوک من متاسفم. گرفتن زمان مصاحبه برای من 9 ماه طول کشید ! اگه کنسل کنم 6 ماهه دیگه طول میکشه دوباره وقت بگیرم و اون موقع دیگه فارغ التحصیل شدیم! و به عنوان یک ویراستار نمیتونم این فرصت رو از دست بدم. خواهش میکنم..."
چه طوری این کار رو انجام میده؟ با اینکه مریضه همچنان جذابه با موهای صورتی مرتب و چشمای قهوه ای براق !
احساسات نا خوشایند ناگهانی مو نادیده گرفتم و گفتم:"معلومه که میرم جیمین تو بهتره بگردی به تختت. قرص نایکول میخوای یا تایلنول؟"
" تایلنول لطفا. اینم برگه سوالات و دستگاه ضبط صدا. فقط دکمه ریکورد رو بزن . فقط نکات بنویس، من بعدا رونویسیش میکنم"
در حالی که تلاش می کردم استرس ناگهانی و شدیدم رو کنترل کنم و زیر لب گفتم: " من هیچی در مورد اون مرد نمیدونم"
" سوالا بهت کمک میکنه.حالا برو ، رانندگی طولانی داری، نمیخوام دیر برسی"
" باشه دارم میرم حالا برگرد تو تختت، برات سوپ درست کردم، بعدا گرم کن بخور"
YOU ARE READING
𝙁𝙨𝙤𝙜 ❘ 𝒗𝒌
Romanceنام↲ پنجاه سایه خاکستری خلاصه ↲ وقایع این رمان که در سیاتل ایالات متحده آمریکا رخ میده به بیان روابط عاطفی عمیق میان جئون جونگکوک، پسری باکره و فارغ التحصیل رشتهٔ ادبیات و کیم تهیونگ، کارآفرین بانفوذ و ثروتمند میپردازه.جونگکوک بعد از اشنایی با کیم...