کم کم جهان بیرون، خلوت و احساس درونیم رو مختل کرد. معلق بودم و اندام های زیرینم کاملا سست ، نرم و بی رمق بودن. روی بدنش خوابیده ام و سرم روی سینه اش و بوی بهشتی و عطر تازه و تمیر لباس اتو شده و شامپو بدن گرون قیمتش و از همه مهتر و اغوا کننده تر، رایحه فرا زمینی تهیونگ ، به مشامم میرسید.
دوست نداشتم تکون بخورم . میخواستم این اکسیر رو تا ابد بو بکشم. خودم رو بهش مالیدم و ارزو کردم کاشکی تیشرتش مانع تماسم نبود. وقتی عقل و هوش بهم برگشت ،دستام رو روی قفسه سینه اش کشیدم. این اولین بار بود که لمسش میکردم.
محکم... و قوی بود. دستاش سریع بالا اومدن و دستام رو گرفتن ولی اروم به سمت دهنش برد و شیرین انگشتام رو بوسید. چرخید و روم قرار گرفت و بهم خیره شد. زمزمه کرد:
" نکن"
و اروم بوسیدم. در حالی که به چشمای خاکستریش خیره بودم زمزمه کردم:
" چرا دوست نداری لمس بشی؟"
" به خاطر اینکه من پنجاه سایه نابود شده ام جونگکوک"
صداقتش کاملا خلع سلاح کننده بود. بهش پلک زدم.
" من شروع زندگی خیلی سختی رو داشتم. نمیخوام با گفتن جزئیاتش،بارشو روی دوش تو هم بندازم. فقط لمسم نکن"
بینیش رو به بینیم مالید و بعد خودش رو ازم بیرون کشید و نشست:
" فک کنم این یه اصول پایه ای کارمون بود ، چطور بود؟"
کاملا خوشحال و راضی از خودش به نظر میرسید. هنوزم ذهنم در گیر حرفش در مورد شروع سخت زندگیش بود... خسته شدم! دوست داشتم بیشتر بدونم، ولی اون به من نمیگه. سرم رو مثل کاری که اون هم میکنه کج کردم و تلاش زیادی کردم که بهش لبخند بزنم. لبخند خجالت زده ای زدم :
" اگر تصور کردی که حتی ۱ دقیقه هم من فک کردم که تو اجازه دادی من همه چی رو کنترل کنم سخت در اشتباهی ، ولی بازم از فریبی که دادی ممنونم"
با مسخره گی گفت:
" آقای جئون تو فقط یه صورت خوشگل نداری ، بلکه 6 تا ارگاسم هم تا الان تجربه کردی که همه اش متعلق به منه"
قرمز شدم و همزمان پلک زدم و اونم به من خیره شد. اون حساب تعداد ارضا شدن منو داره!!
پیشونیش چین خورد و صداش یکدفعه سخت شد :
"چیزی میخواستی به من بگی؟"
اخم کردم. گندش بزنن...
" امروز صبح یه خوابی دیدم."
" اوه؟"
وای خدایا... تو دردسر افتادم؟؟
" تو خواب ارضا شدم"
دستام رو روی چشمام گذاشتم. هیچی نگفت. زیر چشمی از زیر دستام نگاش کردم. قیافش مشتاق دیده میشد:
YOU ARE READING
𝙁𝙨𝙤𝙜 ❘ 𝒗𝒌
Romanceنام↲ پنجاه سایه خاکستری خلاصه ↲ وقایع این رمان که در سیاتل ایالات متحده آمریکا رخ میده به بیان روابط عاطفی عمیق میان جئون جونگکوک، پسری باکره و فارغ التحصیل رشتهٔ ادبیات و کیم تهیونگ، کارآفرین بانفوذ و ثروتمند میپردازه.جونگکوک بعد از اشنایی با کیم...