"-----سر آغاز------"
اون مرد برگشته. مامان خوابیده یا دوباره مریضه .
من قایم شدم و زیر میز کوچیک اشپزخونه تو خودم گوله شدم. از بین انگشتام میتونم مامان رو ببینم.
یه دستش روی قالیچه سبز رنگ چسبناک افتاده و اون مرد با اون بوت های بزرگ که سگک های براقی داشت ، بالای سرش ایستاده و داد میزنه.
با کمربند مامان رو میزد:
" بلند شو!!! بلند شو!! تو یه هرزه حروم زاده ای!تو یه هرزه حروم زاده ای...
تو یه هرزه حروم زاده ای...
تو یه هرزه حروم زاده ای...
تو یه هرزه حروم زاده ای...!"
صدای هق هق مامان بلند شد.
بس کن، خواهش میکنم! بس کن!!
مامان جیغ نمیزد. مامان تو خودش گوله شده بود. انگشتام رو روی گوشام گذاشته بودم .
چشمام رو بسته بودم . سر و صدا خوابید.
اون مرد چرخید و تونستم بوت هاشو ببینم که با قدم های محکم وارد اشپزخونه شد.
هنوز کمربند دستش بود. سعی میکرد منو پیدا کنه.
خم شد و بعد نیشش باز شد.
بوی گندی میداد، بوی سیگار و مشروب...
" تو اینجایی، کثافت کوچولو"با صدای شیون ناامیدانه و سردی از خواب بیدار شد.
خدایا!!! تموم بدنش غرق عرق بود و قلبش محکم
میزد.اون چه خواب مزخرفی بود؟؟
سر جاش صاف نشست و با دستاش سرش رو گرفت:
لعنتی!! کابوس ها برگشتن!!! اون صدای شیون من بود...یه نفس اروم و عمیق گرفت و سعی کرد که ذهنش رو منحرف کنه و شامه اش رو از بوی ویسکی ارزون قیمت بوربون و سیگار گندیده ی َکمِل، پاک کنه.
_____________________________________________
"فصل دوم"سه روز بدون تهیونگ زنده موندم و امروز روز اول کاریمه.
یه عامل حواس پرت کنه خوشایند.
زمان توسط دیدار با چهره های مختلف و کارهای زیاد و اقای جک هاید به سرعت میگذشت.
اقای جک هاید... وقتی که به میزم لم میداد لبخند زد و چشماش چشمک زدن:
"کارت عالیه کوکی. فک میکنم که تیم عالی بشیم"یکجورایی سعی کردم که لب هام رو به سمت بالا بکشونم و لبخندی تظاهر گونه ای بزنم.
زمزمه کردم:
" من کارم تموم شده ، البته اگر مشکلی برای شما نیست"" البته، ساعت ۵:۳۰ هست. فردا میبینمت"
" شب بخیر جک"
" شب بخیر کوک"
YOU ARE READING
𝙁𝙨𝙤𝙜 ❘ 𝒗𝒌
Romanceنام↲ پنجاه سایه خاکستری خلاصه ↲ وقایع این رمان که در سیاتل ایالات متحده آمریکا رخ میده به بیان روابط عاطفی عمیق میان جئون جونگکوک، پسری باکره و فارغ التحصیل رشتهٔ ادبیات و کیم تهیونگ، کارآفرین بانفوذ و ثروتمند میپردازه.جونگکوک بعد از اشنایی با کیم...