𝟑𝟏

6.2K 490 116
                                        

سوایر دوباره تو میکروفونش صحبت کرد:" تیلور، اقای کیم وارد اپارتمان شدن"

به خودش لرزید و سریع هدفون داخل گوشش رو در اورد. احتمالا با صدای داد و پرخاشگر تیلور،روبرو شده. اوه نه...

اگر تیلور نگرانه... التماس کردم:" خواهش میکنم، بزار برم داخل"

" متاسفم آقای جئون ، خیلی طول نمیکشه"

جفت دستاش رو به حالت دفاع بالا گرفت و ادامه داد:
" تیلور و بقیه، همین الان وارد اپارتمان شدن"

اوه... احساس ناتوانی میکردم. مثل یه میله ثابت ایستاده بودم، حریصانه در کمین شنیدن کوچیکترین صدا، ولی تنها چیزی که میشنیدم نفس های خشن شده ی خودم بود.

بلند و سطحی بودن و پوست سرم میسوخت و دهنم خشک شده بود و احساس غش کردن داشتم. خواهش میکنم...

تهیونگ حالش خوب باشه...

اروم و ساکت دعا میکردم .

نمیدونم چقدر گذشت و هنوز هیچ صدایی نشنیدیم.

قطعا عدم وجود صدا نکته خوبیه...

اینکه هیچ تیر اندازی انجام نشده.

شروع کردم به دور میزی که وسط راهرو بود چرخیدن و
بعد نقاشی هایی که به روی دیوار ها نصب شده بودن رو نگاه کردم تا حواس خودم رو پرت کنم.

واقعا اصلا قبلا بهشون نگاه نکرده بودم. همشون نقاشی های تمثیلی بودن ، همگی مذهبی... نقاشی های مختلف مریم و کودک... تمامی 16 تا نقاشی... چقدر عجیب.

تهیونگ یه ادم مذهبی نیست، هست؟ تموم نقاشی های داخل نشیمن انتزاعی هستن ... اینا خیلی متفاوت ان. مدت زمان زیادی حواسم رو پرت نکردن.

تهیونگ کجاست؟؟

به سوایر نگاه کردم و اونم خنثی نگام میکرد.

" چه اتفاقی افتاده؟"

" خبری نیست آقای جئون"

یکدفعه دستگیره در تکون خورد . سوایر سریع مثل توپ چرخید و اسلحه اش رو از جلد چرمی شونه اش بیرون کشید. یخ بستم.

تهیونگ تو درگاه پیداش شد. گفت:
" همه چی امنه"

به سوایر اخم کرد که اونم سریعا اسلحه اش رو پایین اورد و یه قدم عقب رفت و اجازه داد تا تهیونگ وارد بشه.

تهیونگ در حالی که دستش رو به سمت من میگرفت غرولند کنان گفت:
" تیلور زیادی واکنش نشون داد"

بهش ایستاده و کپ کرده نگاه میکردم و قادر نبودم تکون بخورم و تموم جزییات چهره اش رو به جون خریدم. موهای بهم ریخته اش ، چین گوشه چشماش ،فک منقبض شده اش و دو تا دکمه بالای پیراهش که باز شده بودن.

فک میکنم که 10 سال پیر تر شدم.

تهیونگ نگران بهم اخم کرد . چشماش تیره شدن.

𝙁𝙨𝙤𝙜 ❘ 𝒗𝒌Where stories live. Discover now