چشمای جک ابی تیره و برق میزدن و با تمسخر و تحقیر در حالی که نگاه هرزه گونه ای از بالد تا پایین به من میانداخت زهرخند میزد.
ترس در حال خفه کردنم بود. چی شده؟ اون چی میخواد؟ از جایی از اعماق وجودم با وجود خشکی دهنم مصمم و تشویق شدم تا چند کلمه صحبت کنم، حس دفاع از خودم دائم تو مغزم مثل یه نگهبان اسمونی ذکر وار میگفت که باهاش صحبت کن .
" جک ، الان شاید زمان مناسبی برای این کار نباشه . ماشین تو تا 10 دقیقه دیگه میرسه و منم نیاز دارم که اسنادت رو بهت تحویل بدم"
صدام اروم و خش دار بود . بهم خیانت میکرد. لبخند زد ، یه لبخندی که به معنای گور بابات بود که به چشماش هم بالاخره رسید. چشماش به طرز ناهنجار و تندی میدرخشیدن ، مثل نور فلورسنت بالای سرمون در این اتاق ملالت اور بدون پنجره... یه قدم به سمتم اومد ، با خیرگی نگام میکرد و ازم چشم برنمیداشت. مردمک چشماش گشاد شده بودن ، سیاهی مردمکش به ابی غلبه کرده بود . اوه نه... ترسم شدید تر شد .
" میدونی من با الکس برای دادن این شغل به تو جنگ کردم..."
وقتی که یه قدم دیگه به سمتم برداشت ساکت شد و منم یه قدم عقب تر رفتم و به کابینت رنگ و رو رفته رسیدم. با صحبت مشغولش کن ، با صحبت مشغولش کن، با صبحت مشغولش کن...
" جک، مشکل تو دقیقا چیه؟ اگر میخوای شکایت و نارضایتی خودتو ابراز کنی شاید بهتر باشه که از مسئول منابع انسانی بخوای تا این موضوع رو به عهده بگیره . میتونیم این کار رو با الکس و در یه وضعیت رسمی تری انجام بدیم"
حراست و امنیت کجاست؟ هنوز تو ساختمون هستن ؟
" ما به منابع انسانی برای رسیدگی به این وضعیت نیازی نداریم جونگکوک"
پوزخند زد:
" وقتی که من استخدامت کردم فک میکردم که تو یه کارمند پر کار و سخت کوشی . فک میکردم که پتانسیلشو داری ولی الان نمیدونم. تو حواس پرت و بی دقت شدی.. و من با خودم فک کردم که ... این بخاطر دوست پسرت هست که باعث شده تو دچار انحراف بشی؟ "
کلمه دوست پسر رو با حقارت و سردی گفت . ادامه داد:
" تصمیم گرفتم که اکانت ایملیت رو چک کنم تا ببینم میتونم هیچ نشونه ای بدست بیارم ، ولی میدونی چی پیدا کردم کوک؟ چه چیزی سر جاش نبود؟ تنها ایمیل های شخصی تو به دوست پسر استثناییت اونجا بود "
مکث کرد و واکنشم رو زیر نظر گرفت . ادامه داد:
" و بعد با خودم فک کردم ... ایمیل های اون کجان؟ هیچی نبود. هیچی. اصلا وجود نداشتن. پس چه
خبره کوک؟ چطوریه که ایمیل های اون تو اکانت تو نیستن؟ تو یه جورایی تو این کمپانی جاسوسی؟ و توسط مجموعه گری اینجا قرار داده شدی؟ این دلیل و موضوعشه؟"
VOCÊ ESTÁ LENDO
𝙁𝙨𝙤𝙜 ❘ 𝒗𝒌
Romanceنام↲ پنجاه سایه خاکستری خلاصه ↲ وقایع این رمان که در سیاتل ایالات متحده آمریکا رخ میده به بیان روابط عاطفی عمیق میان جئون جونگکوک، پسری باکره و فارغ التحصیل رشتهٔ ادبیات و کیم تهیونگ، کارآفرین بانفوذ و ثروتمند میپردازه.جونگکوک بعد از اشنایی با کیم...