گندش بزنن...من الان واقعا این کار رو کردم؟ باید به خاطر تاثیر الکل باشه.
من یه گیلاس شامپاین و چهار گیلاس، از شراب های مختلفی که نمیدونستم چی هستن، خوردم.
به تهیونگ که مشغول دست زدن بود نگاه کردم.
افتضاح شد. میدونم که قراره حسابی عصبانی بشه و ما خیلی خوب تا الان پیش اومده بودیم.
ذهن ناخود اگاهم بالاخره تصمیم گرفت که خودی نشون بده و دوباره چهره وحشت زده و ترسیده ی جیغ زنانش رو به خودش گرفته بود.
تهیونگ به سمتم خم شد ، یه لبخند بزرگ تصنعی به لباش اورد، گونه ام رو بوسید و بعد نزدیک تر اومد و با صدای فوق العاده سرد و کنترل شده ای تو گوشم زمزمه کرد:
" نمیدونم که الان باید روی زانو بپرستمت یا اینکه تنبیهت کنم و در باسنت بزنم"اوه... من میدونم الان دقیقا چی میخوام. بهش نگاه کردم و از پشت ماسک بهش پلک زدم . فقط ارزو میکردم که میتونستم ذهنشو از دریچه چشماش بخونم.
دیوانه وار در حالی که صدای کف زدن ها رو به خاموشی میرفت زمزمه کردم:
" من گزینه دوم رو انتخاب میکنم، خواهش میکنم"لباش وقتی که نفس تیزی گرفت از هم فاصله گرفتن. اوه اون دهن تراش خورده اش... میخوام الان روی بدن من باشه. در عذاب رسیدن به اون بودم. بهم یه لبخند خالص و ناب زد و باعث شد نفسم بند بیاد.
در حالی که انگشتش رو نوازش وار روی فکم میکشید زمزمه کرد:
" داری زجر می کشی نه؟ باید ببینیم چی کار میتونیم برات بکنیم"لمس دستش به ژرف ترین قسمت بدنم ، جایی که تخم اون درد و کشش کاشته شده و در حال رشد کردن بود، منعکس شد. میخواستم همین الان، همینجا، بپرم روش. ولی دوباره عقب نشستیم و مراسم مزایده رو در مورد موارد باقی مونده ی لیست نگاه کردیم.
به سختی میتونستم ثابت سر جام بشینم.
تهیونگ دستشو به دور شونه ام انداخت ، شصت دستش ریتم وار شروع به نوازش پشتم کرد، و سوزش و تحریکات شیرینی رو به پایین ستون مهره هام فرستاد. دست ازادش دستم رو گرفت و به سمت لباش برد بعد در اغوش خودش پایین، روی پاش گذاشت.
به ارومی و مخفیانه ، قبل اینکه متوجه بشم بازیش چیه ، تا اینکه دیر شد، دستم رو بالای پاش مقابل الت تحریک شده اش قرار داد.
به نفس نفس افتادم و حشت زده افراد اطراف میزمون رو سریع نگاه کردم .
ولی تمامی نگاه ها به سن خیره شده بودن. خدا رو شکر که ماسک دارم...
نهایت استفاده رو کردم و اروم نوازشش کردم. به انگشتام اجازه دادم که اکتشاف کنن .
تهیونگ وقتی که با شصت دستش به اروم پشت گردنم رو نوازش میکرد، دستش رو بر روی دستم نگه داشت تا دست بی باک و گستاخم رو پنهون کرده باشه.
YOU ARE READING
𝙁𝙨𝙤𝙜 ❘ 𝒗𝒌
Romanceنام↲ پنجاه سایه خاکستری خلاصه ↲ وقایع این رمان که در سیاتل ایالات متحده آمریکا رخ میده به بیان روابط عاطفی عمیق میان جئون جونگکوک، پسری باکره و فارغ التحصیل رشتهٔ ادبیات و کیم تهیونگ، کارآفرین بانفوذ و ثروتمند میپردازه.جونگکوک بعد از اشنایی با کیم...