𝟒𝟐

3.8K 375 67
                                    

وقتی که نیم ساعت بعد وارد نشیمن شدم تهیونگ در مقابل دیوار شیشه ای ایستاده بود و با بلک بریش صحبت میکرد. چرخید و با ذوق بهم نگاه کرد و مکالمه اش رو تموم کرد.

" رز این عالیه. به بارنی بگو ما به اونجا میریم...خداحافظ"

وقتی که در ورودی ایستاده بودم به سمتم قدم برداشت. لباساش رو عوض کرده بود.با یه تیشرت مشکی و کت چرم و شلوار جین همرنگ اون. مثل پسر های بد و اتشین دیده میشد.

زیر لب گفت:" شب بخیر آقای جئون"

خم شد و لب هام رو آروم بوسید.

" ارتقا شغلیت رو تبریک میگم"

دستاش رو به دورم حلقه کرد.بوی خوشمزه ای میداد.

" دوش گرفتی"

" من همین چند وقت پیش با کلاد ورزش کردم"

" اوه"

" حسابی حالشو جا اوردم و دوبار شکستش دادم"

پر شور و ذوق بهم لبخند زد. از خودش راضی بود. نیش بازش مسری بود.

" این خیلی اتفاق نمیافته؟"

" نه. ولی وقتی که میشه خیلی رضایت بخشه. گرسنه ای؟"

سرم رو منفی تکون دادم. بهم اخم کرد:" چی شده؟"

" در مورد دکتر فلن مضطربم"

منم. روزت چطور بود؟"

رهام کرد و منم براش خلاصه ای تعریف کردم. دقیق بهم گوش میداد.

"یه چیز دیگه هم هست که بهتره بهت بگم"

ادامه دادم:" من قرار بود امروز نهار با جنی بیرون برم"

سورپرایز شده ابروش رو بالا انداخت:"اصلا نگفته بودی"

" میدونم. فراموشش کرده بودم. بخاطر جلسه نتونستم که برم و مینجی بجای من اونو بیرون برد"

چهره اش تیره و تار شد:" که اینطور. لباتو گاز نگیر"

" میرم دوش بگیرم و اماده بشم"

اینو گفتم تا موضوع عوض بشه و چرخیدم و قبل از اینکه بتونه واکنشی نشون بده نشیمن رو ترک کردم.
‌.
.
.
دفتر دکتر فلن خیلی فاصله از خونه تهیونگ نداشت. خیلی نزدیک بود. با خودم فک کردم ، برای جلسات اورژانسی خوبه.

تهیونگ در حالی که ماشین سب رو پارک میکرد گفت:" من معمولا تا اینجا از خونه میدوم"

بهم لبخند زد:" این ماشین عالیه"

منم بهش لبخند زدم:" منم همین فک رو میکنم.تهیونگ... من"

بهش مضطرب نگاه کردم.

" چی شده کوک؟"

" بیا"

جعبه کوچیک مشکی کادوش رو از تو جیبم خارج کردم:" این برای تولدته. میخواستم الان بهت بدم ولی به شرط اینکه قول بدی تا شنبه بازش نکنی ، باشه؟"

𝙁𝙨𝙤𝙜 ❘ 𝒗𝒌Where stories live. Discover now