𝟑𝟓

4K 396 101
                                    

وقتی که برای اومدن آقای رابینسون منتظر ایستاده بودیم از تهیونگ پرسیدم:" امروز باهاش صحبت کردی؟"

" اره"

" چی گفتی؟"

" گفتم که تو نمیخوای اونو ببینی و منم دلیل اینکه چرا نمیخوای رو درک میکنم. همینطور گفتم که از این که کاری پنهون و پشت سرم انجام بده خوشم نمیاد"

نگاهش خنثی بود و هیچی بروز نمیداد. اوه خوبه.

" اون چی گفت؟"

" یکجوری که فقط دیوید میتونه، ماست مالیش کرد"

دهنش به لبخند کجی کشیده شد.

" فک میکنی که چرا اینجاست؟"

تهیونگ شونه اش رو بالا انداخت:
" هیچ ایده ای ندارم"

تیلور دوباره وارد نشیمن شد و اعلام کرد:
" آقای دیوید"

اون اینجاست.... چرا اون به طرز لعنتی جذابه؟؟

سر تا پا مشکی پوشیده بود.

تهیونگ منو به خودش نزدیک کرد :
" دیوید"

لحن صداش متعجب بود.

دیوید شوکه شده به من نگاه کرد و در یک نقطه یخ زد.

قبل از اینکه صداش رو پیدا کنه چند بار پلک زد.

گفت:
" ببخشید فک نمیکردم که با کسی باشی تهیونگ. امروز دوشنبه است"

جوری گفت که انگار توجیح دلیل اینجا بودنش بود .

تهیونگ توضیح داد:
"دوست پسرمه"

و سرش رو به یه طرف کج کرد و نیشخند زد .

اونم لبخند زد .

یه لبخند اروم و پر از اشتیاق که مستقیما به سمت تهیونگ بود.

ناراحت کننده ست.

" البته. سلام جونگکوک. فک نمیکردم که اینجا باشی. میدونم که نمیخوای با من صحبت کنی. من اینو قبول
میکنم"

سریع اظهار کردم:
" واقعا؟"

بهش با خیرگی نگاه کردم و همه متعجب شدن.

با اخمی کوچیکی وارد نشیمن شد :
" بله. من پیامت رو دریافت کردم . نیومدم اینجا تا تو رو ببینم. همونطوری که گفتم تهیونگ معمولا وسط هفته مهمونی نداره"

مکث کرد:
" من یه مشکلی دارم و احتیاج دارم که با تهیونگ صحبت کنم"

"اوه؟"

تهیونگ هشیار شد:
" نوشیدنی میخوری؟"

تشکر امیز زمزمه کرد:
" بله لطفا"

تهیونگ وقتی که منو دیوید ایستاده، بهم ناشیانه نگاه میکردیم ، جام شرابی برداشت .

دیوید با انگشتر بزرگ نقره ای که در انگشت وسطش بود با بی قراری بازی میکرد و منم نمیدونستم به کجا نگاه کنم.

𝙁𝙨𝙤𝙜 ❘ 𝒗𝒌Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora