وقتی که برای اومدن آقای رابینسون منتظر ایستاده بودیم از تهیونگ پرسیدم:" امروز باهاش صحبت کردی؟"
" اره"
" چی گفتی؟"
" گفتم که تو نمیخوای اونو ببینی و منم دلیل اینکه چرا نمیخوای رو درک میکنم. همینطور گفتم که از این که کاری پنهون و پشت سرم انجام بده خوشم نمیاد"
نگاهش خنثی بود و هیچی بروز نمیداد. اوه خوبه.
" اون چی گفت؟"
" یکجوری که فقط دیوید میتونه، ماست مالیش کرد"
دهنش به لبخند کجی کشیده شد.
" فک میکنی که چرا اینجاست؟"
تهیونگ شونه اش رو بالا انداخت:
" هیچ ایده ای ندارم"تیلور دوباره وارد نشیمن شد و اعلام کرد:
" آقای دیوید"اون اینجاست.... چرا اون به طرز لعنتی جذابه؟؟
سر تا پا مشکی پوشیده بود.
تهیونگ منو به خودش نزدیک کرد :
" دیوید"لحن صداش متعجب بود.
دیوید شوکه شده به من نگاه کرد و در یک نقطه یخ زد.
قبل از اینکه صداش رو پیدا کنه چند بار پلک زد.
گفت:
" ببخشید فک نمیکردم که با کسی باشی تهیونگ. امروز دوشنبه است"جوری گفت که انگار توجیح دلیل اینجا بودنش بود .
تهیونگ توضیح داد:
"دوست پسرمه"و سرش رو به یه طرف کج کرد و نیشخند زد .
اونم لبخند زد .
یه لبخند اروم و پر از اشتیاق که مستقیما به سمت تهیونگ بود.
ناراحت کننده ست.
" البته. سلام جونگکوک. فک نمیکردم که اینجا باشی. میدونم که نمیخوای با من صحبت کنی. من اینو قبول
میکنم"سریع اظهار کردم:
" واقعا؟"بهش با خیرگی نگاه کردم و همه متعجب شدن.
با اخمی کوچیکی وارد نشیمن شد :
" بله. من پیامت رو دریافت کردم . نیومدم اینجا تا تو رو ببینم. همونطوری که گفتم تهیونگ معمولا وسط هفته مهمونی نداره"مکث کرد:
" من یه مشکلی دارم و احتیاج دارم که با تهیونگ صحبت کنم""اوه؟"
تهیونگ هشیار شد:
" نوشیدنی میخوری؟"تشکر امیز زمزمه کرد:
" بله لطفا"تهیونگ وقتی که منو دیوید ایستاده، بهم ناشیانه نگاه میکردیم ، جام شرابی برداشت .
دیوید با انگشتر بزرگ نقره ای که در انگشت وسطش بود با بی قراری بازی میکرد و منم نمیدونستم به کجا نگاه کنم.
STAI LEGGENDO
𝙁𝙨𝙤𝙜 ❘ 𝒗𝒌
Storie d'amoreنام↲ پنجاه سایه خاکستری خلاصه ↲ وقایع این رمان که در سیاتل ایالات متحده آمریکا رخ میده به بیان روابط عاطفی عمیق میان جئون جونگکوک، پسری باکره و فارغ التحصیل رشتهٔ ادبیات و کیم تهیونگ، کارآفرین بانفوذ و ثروتمند میپردازه.جونگکوک بعد از اشنایی با کیم...