همه جا نورانیه. روشن، گرم و نفوذ کننده. تلاش میکردم که چند لحظه ی گرانب های بیشتری رو ازش دوری کنم.
میخواستم پهنون بشم. فقط برای چند دقیقه بیشتر...ولی درخشندگی خیلی زیاد بود و نهایتا تسلیم و بیدار شدم.
صبح زیبای ستایل،با نور افتاب درخشانی که از پنجره های
اتاق به داخل نفوذ میکرد، به من خوشامد گفت. چرا ما دیشب پرده ها رو نبستیم؟ تو تخت بزرگ کیم تهیدنگ، بدون حضور خودش هستم.چند لحظه به پشت خوابیدم و از پنجره، از روی برج بلند،
به منظره سیاتل که روبروم بود، خیره موندم.قطعا زندگی روی ابرا غیر واقعیه... دور از همه اهمالگری ها، گرسنگی ها و مادر های فاحشه هروئینی... از فکر اینکه تو بچگی چه چیزی رو تجربه کرده به خودم لرزیدم و متوجه شدم که چرا اینجا زندگی میکنه... منزوی و احاطه شده توسط زیبایی ها و اثار هنری گرانبها...خیلی دور از جایی که شروع کرده... یه فاصله عمیق...
اخم کردم بخاطر اینکه باز هم این توضیح نمیداد که چرا نمیتونم لمسش کنم. به طرز جالب و خنده داری منم این بالا، تو این برج مرتفع، همین احساس رو دارم. منم از واقعیت جدا شدم.تو یه اپارتمان فانتزی... یه سکس فانتزی...و یه دوست پسر فانتزی دارم... ولی موضوع ناخوشایندی که در واقعیت وجود داره اینه که اون یه توافق خاصی رو ازم میخواد، با اینکه گفته که بیشتر داشتن رو امتحان میکنه... این چه معنی میتونه واقعا داشته باشه؟ این چیزیه که احتیاج دارم که بین خودمون روشنش کنم و ببینم که ما هنوز دو طرف الاکلنگ نشستیم ، یا اینکه داریم بهم دیگه نزدیک میشیم.
از تخت بیرون اومدم . احساس خشکی و گرفتگی میکردم و اصطلاح بهترش اینه که... خوب ازم استفاده شده! اره این همه اش بخاطر سکسه. ذهن ناخود اگاهم با نارضایتی لباش رو بهم فشار داد و بهش چشم غره رفتم و خوشحال شدم که یه دست منقبض شده کنترل گر زورگو، توی اتاق نیست.
و تصمیم گرفتم که ازش در مورد اون مربی خصوصی ورزش سوال کنم. البته اگر امضا کنم! ضمیر درونم با نا امیدی بهم نگاه کرد و گفت:
معلومه که امضا میکنی!!جفتشون رو نادیده گرفتم و بعد از یه دستشویی سریع و کوتاه به بیرون رفتم تا تهیونگ رو پیدا کنم.تو سالنگالری هنریش نبود.ولی یه خانم میانسال زیبا،داخل آشپزخونه مشغول تمیز کاری بود. دیدنش منو از جستجوم متوقف کرد . موهای کوتاه بلوند و چشمای شفاف ابی داشت. یه بلوز
ساده سفید برازنده به همراه یه دامن ابی تنش بود. وقتی منو دید لبخند بزرگی زد:
" صبح بخیر آقای جئون، صبحانه میل دارید؟"صداش گرم ولی رسمی بود و منم سر جام خشک شده بودم.
صداش گرم ولی رسمی بود و منم س ر جام خشک شده بودم. این زن جذاب بلوند،تویه آشپزخونه تهیونگ کیه؟
YOU ARE READING
𝙁𝙨𝙤𝙜 ❘ 𝒗𝒌
Romanceنام↲ پنجاه سایه خاکستری خلاصه ↲ وقایع این رمان که در سیاتل ایالات متحده آمریکا رخ میده به بیان روابط عاطفی عمیق میان جئون جونگکوک، پسری باکره و فارغ التحصیل رشتهٔ ادبیات و کیم تهیونگ، کارآفرین بانفوذ و ثروتمند میپردازه.جونگکوک بعد از اشنایی با کیم...