𝟑

10.9K 1K 303
                                    

جیمین هیجان زده بود:" ولی اون تو کلایتون چی کار میکرد؟"

کنجکاویش از پشت تلفن قابل درک بود.من تو قسمتای پنهونی انبار بودم و سعی میکردم که صدام رو عادی نگه دارم: " همین دور و بر بوده "

جیمین متفکرانه گفت: "این زیادی تصادفیه کوک...فک نمیکنی که اومده تو رو ببینه؟؟"

ضربان قلبم یهو بالا رفت، ولی فقط یه حس خوشایند کوتاه بود. حقیقت تلخ اینه که اون برای تجارتش اینجا بود.زمزمه کردم:" اون اومده بود که بخشای کشاورزیه واشنگتون رو ببینه. روی تحقیقات اونجا سرمایه گذاری کرده"

" اوه اره اون به این بخش ۵.2 میلیون دلار پول داده."

" اینو از کجا میدونی؟"

"کوک من روزنامه نگارم و یه مقاله ام دارم در مورد این ادم مینویسم. این شغل منه که بدونم"

" خیلی خوب...حالا این عکسو میخوای؟"

" معلومه که میخوام! ولی سوال اینه که کی این کار رو میکنه و کجا عکسو بگیریم؟"

" میتونیم ازش برای مکان بپرسیم . گفت همین اطراف اقامت داره"

" میتونی باهاش تماس بگیری؟"

" اره شماره اش رو دارم"

نفس جیمین حبس شد:" پولدار انزوا طلب مرموزه مجرد ایالت واشنگتون ، به تو شماره تلفنشو داده!؟ "

" اره"

لحن صدای جیمین پر از تاکید بود:"کوک اون از تو خوشش میاد ، تو این هیچ شکی نیست!"

" جیم اون فقط سعی کرد خوب برخورد کنه"

با اینکه اینو گفتم، میدونستم حقیقت نداره...کیم تهیونگ سعی نمیکنه خوب برخورد کنه! یه لحظه با خودم گفتم نکنه واقعا از من خوشش اومده ؟؟ خودش گفت خوشحاله از اینکه من بجای جیمین برای مصاحبه باهاش رفتم.

با ذوقی که درونم ایجاد شد خودمو بغل کردم و این طرف اون طرف پریدم. فکر اینکه ممکنه از من خوشش بیاد منو سر حال کرده بود. جیمین دوباره به زمان حال برگردوندم:
" نمیدونم کی میتونه عکس رو برامون بگیره... هوسوک عکاس مجلمون، الان نیستش و برای تعطیلات به خونه اش رفته. واقعا عصبانی میشه که شانس عکس گرفتن از سرمایه گذار امریکایی ر و، از دست داده"

" اوهوم خوزه به نظرت چطوره؟"

" ایده عالیه.ازش بخواه. اون هر کاری برای تو میکنه. بعد به کیم زنگ بزن و بپرس کجا دوست داره عکس گرفته بشه"

" فک کنم تو بهش زنگ بزنی"

" کی؟ خوزه؟"

" نه کیم"

" کوک کسی که باهاش در ارتباطه تویی"

با داد گفتم:" در ارتباط؟ من اصلا نمیشناسمش"

𝙁𝙨𝙤𝙜 ❘ 𝒗𝒌Where stories live. Discover now