" گرتا،اقای کیم با کی صحبت میکنه؟ "
پوست سرم نبض گرفته و در تلاش بود که از ساختمون بیرون بزنه. با هراس میسوخت و سوزن سوزن میشد و ذهن ناخود اگاهم جیغ زنان ازم میخواست به دنبال اون از ساختمون بیرون برم. ولی به اندازه کافی سهل انگار بودم.
" اوه، ایشون آقای رابینسون هستن. با اقای کیم صاحب اینجان"
گرتا بیشتر از چیزی که بتونه شریک بشه خوشحال بود.
"آقای رابینسون؟"
" بله ایشون زیاد اینجا نیستن. امروز یکی از متخصص هامون بیمار بود، برای همین ایشون به جاش اومدن"
" شما اسم کوچیک آقای رابینسون رو میدونی؟"
گرتا سرش رو بلند کرد و بهم با اخم و لبای صورتیه براق به هم چسبیده،نگاه کرد و براش سوال شد که چرا کنجکاوم. لعنتی شاید این یه قدم زیادی بود.
تقریبا بی میل جواب داد:
" دیوید"توسط یه حس عجیب رهایی، درون باتلاق فرو رفتم.
اینکه حس قوی خطر یابم اشتباه نکرده... حس خطر یاب؟؟ ذهن ناخود اگاهم غرید:
حس تشخیص ادم بچه باز!هنوز گرم صحبت بودن.تهیونگ بی وقفه با دیوید صحبت میکرد و اونم چهره اش نگران دیده میشد و تاییدانه سرش رو تکون میداد ، دهن کجی میکرد و متاسف شده سرش رو به دو طرف تکون میداد.
دستشو بلند کرد و دلجویانه بازوی تهیونگ رو در حالی که لبش رو گاز میگرفت نوازش کرد. یه تایید دیگه کرد و به من نگاه کرد و یه لبخند اطمینان بخش بهم زد.
فقط میتونستم مثل یه سنگ بهش خیره بمونم. فک کنم که شوکه شدم.
چطور تهیونگ تونسته منو اینجا بیاره؟؟ زمزمه وار چیزی به تهیونگ گفت و اون بهم یه نگاه کوتاه انداخت و بعد دوباره به اون نگاه کرد و جواب داد.
به حالت موافقت سرش رو تکون داد و فک کنم که برای تهیونگ ارزوی موفقیت کرد، ولی قدرت لب خونیم خیلی خوب نبود.
پنجاه سایه با قدم های بلند به سمت من برگشت.اشفتگی، چهره اش رو تیره کرده بود. لعنتی درسته... آقای رابینسون به اتاقش برگشت و در رو پشت سر خودش بست.
تهیونگ اخم کرده پرسید:
" حالت خوبه؟"صداش خشک و محتاط بود.
" نه واقعا. نمیخواستی منو بهش معرفی کنی؟ "
صدام سرد و سخت شنیده میشد.دهنش باز موند و مثل این بود که من یه قالیچه رو از زیر پاش کشیده باشم.
" ولی من فک کردم..."
" به عنوان یه مرد جهان دیده و اگاه، گاهی اوقات...."
کلمات از ذهنم پریدن. ادامه دادم:
" میخوام برم، لطفا""چرا؟"

ESTÁS LEYENDO
𝙁𝙨𝙤𝙜 ❘ 𝒗𝒌
Romanceنام↲ پنجاه سایه خاکستری خلاصه ↲ وقایع این رمان که در سیاتل ایالات متحده آمریکا رخ میده به بیان روابط عاطفی عمیق میان جئون جونگکوک، پسری باکره و فارغ التحصیل رشتهٔ ادبیات و کیم تهیونگ، کارآفرین بانفوذ و ثروتمند میپردازه.جونگکوک بعد از اشنایی با کیم...