"جونگکوک"ضربان قلبم روی هزار بود.اسانسور که به طبقه اول رسید، تا درا باز شدن، خودم رو پرت کردم بیرون.
سکندری خوردم ولی خدا رو شکر، پخش زمین نشدم. به سمت در خروجی دویدم.تا رسیدم بیرون، هوای فرح بخش و پاک و مرطوب سیاتل رو وارد ریه هام کردم.
سرم رو بلند کردم و از قطره های بارون که روی صورتم میریخت استقبال کردم . چشمام رو بستم و نفس عمیق کشیدم. تلاش کردم ارامشم رو بدست بیارم.
هیچ مردی مثل کیم تهیونگ اینطور روی من تاثیر نزاشته و نمیفهمم علتش چیه... به خاطر زیبایش؟ یا رفتارش؟ ثروتش؟قدرتش؟واقعا متوجه این رفتار غیر عقلانیم نمیشم.
نفس اسوده خاطری کشیدم و به ستون فلزی برج تکیه دادم . تلاش کردم ذهنم رو اروم و افکارم رو جمع کنم. سرم رو تکون دادم. خدای من این دیگه چی بود؟ ضربان قلبم نرمال شده بود و دوباره راحت نفس میکشیدم.
به سمت ماشین حر کت کردم. وقتی از محدوده شهر خارج شدم ، با یاد اوری مصاحبه امروز، احساس احمق بودن و شرمندگی می کردم. مطمئنا من زیادی واکنش نشون دادم ، اونم برای چیزی که خیلی واقعی نیست.
باشه اون جذاب ، با اعتماد به نفس و رئیسه ، ولی از اون طرف، خیلی متکبر و با وجود تمام رفتار های بی عیب و نقصش، خیلی مستبد و سرده.حداقل در ظاهر که اینطور بود.
جریان غیر ارادی از ستون مهره هام گذشت.ممکنه متکبر باشه، ولی خوب حق داره که اینطور باشه.
تو این سن کم اون فرد بسیار خود ساخته.حماقت رو تحمل نمیکنه. ولی چرا این مدلی؟ بازم از دست جیمین که هیچ بیوگرافی به من نداده بود ،عصبانی شدم. تو تموم طول راه ذهنم درگیر بود.
کاملا سردرگم بودم ، که چه چیزی یه فرد رو اینقدر میتونه موفق کنه؟
بعضی از جواباش خیلی مرموزانه بود.انگار که یه نکته طلایی رو مخفی میکرد. و سوالای جیمین!! اه! به سرپرستی گرفته شدن و همجنسگرا بودن!!! به خودم لرزیدم.
واقعا باورم نمیشه همچین سوالی ازش کردم. زمین دهن باز کنه منو ببلعه! هر وقت یاد سوالش تو اینده بیوفتم احساس شرمندگی زیادی خواهم کرد.
لعنت بهت پارک جیمین!!
سرعتمو چک کردم.خیلی اروم تر و محتاط تر از زمان های همیشگیم رانندگی میکردم و می دونم بخاطر یاداوری دو چشم نافذ خاکستریه ، که بهم خیره شده و صدای محکمی که گفته ، مراقب رانندگیم باشم ، هست.
سرم رو تکون دادم به این نتیجه رسیدم که تهیونگ دوبرابر سنی که هست، بهش میخوره. به خودم توپیدم:"فراموشش کن کوک! هر چی بود تموم شد و تجربه خیلی عالی بود.نباید توش گیر بکنی.بزارش پشت سرت. دیگه هیچ وقت مجبور نیستی که دوباره ببینیش"
YOU ARE READING
𝙁𝙨𝙤𝙜 ❘ 𝒗𝒌
Romanceنام↲ پنجاه سایه خاکستری خلاصه ↲ وقایع این رمان که در سیاتل ایالات متحده آمریکا رخ میده به بیان روابط عاطفی عمیق میان جئون جونگکوک، پسری باکره و فارغ التحصیل رشتهٔ ادبیات و کیم تهیونگ، کارآفرین بانفوذ و ثروتمند میپردازه.جونگکوک بعد از اشنایی با کیم...