𝟑𝟐

6.3K 439 138
                                    

وقتی که چشمام رو باز کردم ، اتاق کاملا روشن شده بود و باعث شد پلک بزنم.

سرم به خاطر کمبود خواب گیج بود.

من کجام؟

اوه...هتل.

تهیونگ با لبخند مهربانانه ای زمزمه کرد:
" سلام"

کنارم کاملا لباس پوشیده سر تخت دراز کشیده بود.

از کی اینجاست؟

منو نگاه میکرده؟

یکدفعه به طرز باور نکردنی احساس خجالت کردم و صورتم زیر نگاه خیره اش گر گرفت.

زمزمه کردم:
"سلام"

خدا رو شکر کردم که به شکم خوابیدم :
" چه مدته که داری منو نگاه میکنی؟"

" من میتونم ساعت ها تو رو تو خواب نگاه کنم جونگکوک، ولی من فقط 5 دقیقه است که بالا سرتم"

خم شد و نرم بوسیدم:
" دکتر گرین نزدیکه که برسه"

" اوه"

کاملا این دخالت نامطلوب تهیونگ رو فراموش کرده بودم.

پرسش گرانه پرسید:
" خوب خوابیدی؟ مسلما مثل من خوب بوده، با تموم اون خر خر ها"

اوه پنجاه سایه سر خوش و شوخ طبع...

کج خلق با لبای اویزون گفتم:
" من خر خر نمیکنم!"

نیشش باز شد:
" نه نمیکنی"

" حموم رفتی؟"

" نه . منتظر تو بودم"

" اوه... باشه. ساعت چنده؟"

" ۱۰:۱۵ . قلبم اجازه نداد زودتر بیدارت کنم"

"تو به من گفته بودی که قلب نداری"

لبخند ناراحتی زد ولی جوابی نداد:
" صبحانه ات امادهست. پنکک و گوشت خوک برای تو. بیا، بلند شو. من خیلی تنها بودم"

محکم در باسنم زد و باعث شد از جام بپرم و بشینم.

هووم...

تهیونگ در ورژن عواطف گرم و محبت امیز.

وقتی که خودم رو کش و قوس دادم فهمیدم که کل بدنم دردمیکنه....

بدون شک تماما به خاطر سکس و رقصه.

گیج و منگ از تخت بیرون اومدم و در حالی که به اتفاقات دیروز در ذهنم فک میکردم وارد دستشویی مجلل منتخب شده ،شدم.

وقتی بیرون اومدم یک ربدوشامبر کرک دار رو که از جالباسی تو حموم اویزون بود پوشیده بودم.

لیلا بیشترین تصویر اشفته کننده در مغزمه که به یادش میارم.

اون چی میخواسته؟

منو؟

تهیونگ رو؟

که چی کار کنه؟

𝙁𝙨𝙤𝙜 ❘ 𝒗𝒌Where stories live. Discover now