𝟏𝟔

6.3K 564 243
                                    

لبای نرمی روی شقیقه ام کشیده میشد و بوسه های نرمی رو روش میزد، تا بیدار شم. بخشی از وجودم دوست داشت بچرخه و پاسخ بوسه هاش ر و بده، ولی بیشتر از اون دوست داشتم که به خوابم ادامه بدم.

ناله کردم و سرم رو بیشتر تو بالشت فرو بردم. صدای تهیونگ رو نرم و چاپلوسانه شنیدم:" جونگکوک، بلند شو"

ناله کردم:" نه"

با صدای مشتاق گفت:" باید یه ساعت و نیم دیگه خونه مامان بابام برای شام باشیم"

چشمام رو با بی میلی باز کردم. اسمون تاریک شده بود و افتاب غروب کرده بود.تهیونگ روم خم شده بود و دقیق بهم نگاه میکرد:" یالا خوابالو ،بلند شو"

خم شد و دوباره بوسیدم:" برات نوشیدنی اوردم. میرم پایین "

تهدید کنان ولی با صدای نرمی ادامه داد:" دوباره نخوابی وگرنه تو دردسر میافتی"

دوباره بوسیدم و بعد اتاق رو ترک کرد. بیدار شده بودم ولی یکدفعه مضطرب شدم. گندش بزنن...

میخوام خانواده اش رو ملاقات کنم! خدای من ...اون منو کلی با تازیانه زده بعدم دستام رو با بست پلاستیکی ای که خودم بهش فروختم، بسته و حالا من قراره برم خانواده اش رو ببینم! این البته دفعه اولی هست که جیمین هم خانواده یونگی رو میبینه. حداقل وجودش دلگرم کننده ست. شونه هام رو چرخوندم.

گرفته بودن. خواسته تهیونگ برای داشتن مربی خصوصی ورزش، دیگه غیر معقول دیده نمیشد. در واقع اگر که هر گونه امیدی برای حفظ این رابطه باهاش رو بخوام داشته باشم،
لازمه که این کار رو بکنم. اروم از تخت بیرون اومدم. دیدم که لباسام تو کمد اویزوونه. شورتم کجاست؟ زیر صندلی رو چک کردم. نبود... بعد یادم اومد.

تهیونگ اونو تو جیب شلوارش گذاشته بود. از یاد اوری خاطره اش سرخ شدم. با وجود اون، دیگه قادر نبودم
که به چیز دیگه ای فک کنم. اون خیلی... سنگدل و ظالمه.

اخم کردم. چرا شورتم رو بهم پس نداده؟ به داخل حموم رفتم و از نبود شورتم متحیر بودم. موقع خشک کردن خودم بعد از دوش سریع و خلاصه، ولی لذت بخشم، متوجه شدم که اون این کار رو با هدف خاصی انجام داده... اون میخواد که من شرمنده بشم و برم ازش بخوام که شورتم رو بهم پس بده و اون میتونه بگه باشه یا نه... ضمیر درونم با نیش باز بهم لبخند زد. لعنتی... منم میتونم همین بازی رو باهاش بکنم. تصمیم گرفتم که ازش نخوام که شورتم رو پس بده و نزارم که این کار باعث رضایت و لذتش بشه و بدون شورت میرم دیده خانواده اش! ذهن ناخود اگاهم با سرزنش گفت:
جئون جونگکوک!!!!

ولی من نمیخواستم که بهش گوش بدم. با شور و خوشحالی خودم رو بغل کردم، بخاطر اینکه میدونستم که این کار اونو دیوونه میکنه!! به اتاق برگشتم   لباسام رو پوشیدم و کفشام رو پام کردم. به لیوان نوشیدنی که برام تو اتاق اورده بود نگاه کردم. رنگ مایع درونش صورتی کم رنگ بود. چی
هست؟؟ کرن بری و اب گاز دار بود. هوووم... خوشمزه بود و تشنگیم رو رفع کرد. دوباره به حموم برگشتم و خودم رو تو اینه چک کردم. چشمام براق، گونه هام کمی قرمز و نگاهم کمی از خود راضی، به خاطر نقشه ای که برای شورتم کشیده بودم ، دیده میشدن.

𝙁𝙨𝙤𝙜 ❘ 𝒗𝒌Where stories live. Discover now