𝟏𝟗

5.4K 494 130
                                    

از دری رد شدیم و قسمت پذیرش رو ترک کردیم و وارد یه دفتر بزرگ با طراحی روشن و شاد و از اونجا وارد یه اتاق کنفرانس کوچیک شدیم. دیوارها سبز کمرنگ بودن  و توسط  جلد کتاب ها  پوشیده شده بودن.

در راس میز چوبی افرا کنفراس.  یه مرد جوون مو قرمز که موهاش رو دم اسبی بسته، نشسته بود.

گوشواره های کوچیک نقره ای تو جفت گوشاش حلقه شده و برق میزدن.

یه پیراهن  ابی کمرنگ با شلوار پارچه ای طوسی تنش بود.

وقتی بهش نزدیک شدم بلند شد و با چشمای عمیق ابی رنگش نگام کرد:

" جئون جونگکوک، من جک هاید هستم. مدیر بخش ویرایش اس آی پی ، و خوشحالم از اشناییت"

با هم دست دادیم . چهره اش قابل خوندن نبود با وجود اینکه دوستانه برخورد میکرد. فک کنم....

تعارفانه پرسید:
"تا اینجا راه زیادی داشتی؟"

" نه من جدیدا به خیابون پایک مارکت نقل مکان کردم"

" اوه پس خیلی هم دور نبودی.خواهش میکنم بشین"

نشستم و الیزابت هم کنارش روی صندلی نشست. جک هاید پرسید:
" خب به چه علت دوست داشتی که در اس آی پی، کاراموز بشی کوک؟"

اسمم رو نرم صدا کرد و سرش رو به یه طرف کج کرد ، مثل کسی که میشناسم....عصبی کننده بود...

تموم تلاشم رو کردم تا افکار ازار دهنده ای که اون به یادم اورد رو نادیده بگیرم. صحبت های دقیق و اماده شده ام رو شروع کردم و اگاه بودم که قرمزی روی گونه هام در حال گسترشه.

به جفتشون نگاه میکردم و یادم بود تا از تکنیک موفقیت امیز مصاحبه ی پارک جیمین که گفته بود:
-ارتباط چشمی برقرا کن کوک!
استفاده کنم. پسر... جیمین هم میتونه خیلی رئیس وار رفتار کنه. جک و الیزابت با دقت به حرفام گوش میدادن.

" معدل تحصیلی خیلی خوبی داری. چه فعالیت های دیگه ای در طی تحصیلاتت در واشنگتون زیاده روی کردی ؟"

زیاده روی کردن؟ چند بار پلک زدم . چه کلمه عجیبی رو انتخاب کرد. در مورد تجربه کتابداری در کتابخونه مرکزی دانشگاه و در مورد مصاحبه ام با یه پولدار هرزه متجاوز، برای مجله دانشجویی که البته توضیح دادم که در واقع مقاله اش رو من ننوشتم ، گفتم.

به دو تا از جوامع نویسندگی که عضو بودم اشاره کردم
و صحبتم رو با گفتن این که در فروشگاه کلایتون کار کردم و تموم اطلاعات بی موردی که لازم به دونستنشون نبود، در مورد ابزار الات و وسایل مربوط به دکور، تموم کردم.

جفتشون از توضیحات اخرم خندیدن و پاسخی بود که در واقع امیدوار بودم انجام بدن. اروم احساس راحتی کردم و از اون لحظات لذت بردم.

𝙁𝙨𝙤𝙜 ❘ 𝒗𝒌Where stories live. Discover now