مضطرب سرم رو بلند کردم و اطراف بار رو نگاه کردم ولی نتونستم ببینمش.
" کوکی چی شده؟ قیافه ات شبیه کسایی شده که روح دیدن"
" تهیونگ، اون اینجاست"
" چی ؟ واقعا؟"
مامان هم سرش رو بلند کرد و دور و بر رو نگاه کرد. فراموش کرده بودم به مامانم در مورد گرایش شکارچی بودن تهیونگ بهش بگم. دیدیمش...
ضربان قلبم تند شد و شروع به ضربات متزلزل و کوبنده ،در حالی که تهیونگ به سمتم قدم بر میداشت، تو قفسه سینه ام کرد. اون واقعا اینجاست...برای من!
ضمیر درونم از تخت و جایگاهش با خوشحالی و سرور پرید . از بین جمعیت اروم و با متانت به سمتم حرکت میکرد.
موهای مسی براق و درحشنده اش زیر نور هالوژن ها به
قرمزی میزد. چشمای خاکستریش برق میزدن ....از عصبانیت؟ ناراحتی؟ لباش یه خط صاف و محکم و فکش منقبض بود . اوه گندش بزنن....نه!! من الان خیلی از دستش عصبانیم و اون الان اینجاست. چطور میتونم جلوی مامانم از دستش عصبانی باشم؟به میزمون رسید ، منو محتاطانه
نگاه کرد.مثل همیشه پیراهن سفید اتو کشیده و شلوار جین تنش بود. با صدای جیر جیر مانندی گفتم:
" سلام"نمیتونستم شوک و تعجبی که از بودنش در اینجا تو صدام بود رو پنهون کنم.
جواب داد:
" سلام"خم شد و گونه ام رو بوسید و سورپرایزم کرد. ادب و نزاکتم همه چی رو به عهده گرفت و گفتم:
" تهیونگ، ایشون مامانم هستن، سولار"به سمت مامانم چرخید :
" خانم لی ، از اشناییتون خوشبختم"چطوری فامیل مامانم رو میدونه؟ تهیونگ بهش یه لبخند گشاده ، زیبا ، جادویی و جذاب و تکان دهنده خاص تهیونگی زد.
به مامانم دیگه هیچ امیدی نبود. فک پایین مامانم عملا به میز چسبیده بود . خدایا مامان خودتو جمع کن!!! دست دراز شده تهیونگ رو گرفت و باهاش دست داد ولی جوابی بهش نداد.
اوه، متحیر و بی زبون شدن تو ما ارثیه! هیچ ایده ای ندارم.
مامان بالاخره نفس زنون جواب داد:
"تهیونگ"تهیونگزیرکانه به مامانم لبخند زد و چشمای خاکستریش چشمک میزدن . چشمامو به طرف جفتشون باریک کردم:
" اینجا چی کار میکنی؟"لحن سوالم بیشتر از چیزی که منظورم بود خصمانه بود و باعث شد لبخند تهیونگ محو بشه. چهره اش حالا گارد گرفته شده بود. از دیدنش خیلی هیجان زده بودم ولی الان کاملا عصبانی و کلافه ام و خشمم نسبت به آقای رابینسون تو رگ هام میجوشه. نمیدونم که میخوام سر تهیونگ داد بزنم یا
اینکه خودمو تو بغلش پرت کنم. البته فک نکنم که هیچ کدوم از این کارا رو تهیونگ دوست داشته باشه.
YOU ARE READING
𝙁𝙨𝙤𝙜 ❘ 𝒗𝒌
Romanceنام↲ پنجاه سایه خاکستری خلاصه ↲ وقایع این رمان که در سیاتل ایالات متحده آمریکا رخ میده به بیان روابط عاطفی عمیق میان جئون جونگکوک، پسری باکره و فارغ التحصیل رشتهٔ ادبیات و کیم تهیونگ، کارآفرین بانفوذ و ثروتمند میپردازه.جونگکوک بعد از اشنایی با کیم...