𝟒

10.4K 1K 469
                                    

خیلی ساکت بود. نور کمی وجود داشت و من تو یه تخت گرم و نرم دراز کشیده بودم. هوم...

لحظه ای چشمامو باز کردم.خیلی اروم و بی حرکت دراز کشیده بودم و توسط چیز عجیبی احاطه شده بودم. واقعا هیچ ایده ای ندارم که کجام. بالای تختی که خوابیده بودم شبیه یه خورشید بزرگ بود....عجیب اشنا بود.

اتاق بزرگ و تمیز و بسیار لوکسی بود ، که مبلمان قهوهای طلایی داشت. قبلا دیدمش....کجا؟ ذهنم شروع به کنکاش تو خاطراتم کرد و خدای من....من تو هتل هیتمنم! تو یه سوئیت . من داخل یه اتاق شبیه این با جیمین رفتم. ولی این بزرگتره. گندش بزنن! من تو سوئیت کیم تهیونگم!! چطوری اینجا اومدم؟خاطرات بهم ریخته و کوتاهی از شب گذشته به ذهنم اومد.

نوشیدنی...تلفن زنگ زدن...بالا اوردن...خوزه و تهیونگ...اوه نه خدای من.از درون مچاله شدم. یادم نمیاد چطوری اینجا اومدم . کت و پیرهنم تنم نیست، فقط باکسرم تنم بود. جوراب و شلوارمم پام نبود! لعنتی!

به پاتختی نگاه کردم، یه لیوان اب پرتقال با دو تا قرص ادویل روش بودن.اونفکر همه چیو کرده.نشستم و قرص ها رو برداشتم . اونقدرا هم حال بدی نداشتم. بهتر از چیزی بودم که لایقش ام. اب پرتقال عالی بود. باعث سر حالی و رفع تشنگیم شد. تقه ای به در خورد .قلبم به دهنم اومد.

صدامو گم کرده بودم .البته اونم منتظر نموند و در رو باز کرد. .اوه از ورزش کردن برگشته.

سوئیشرت خاکستریش از کمرش اویزون بود و زیر پوش خاکستریش از عرق خیس شده و موهاش خیس بود.کیم تهیونگ عرق کرده...این تصورات حس عجیبی بهم داد.نفس عمیق گرفتم و چشمامو بستم.

مثل بچه های دو ساله شده بودم و با بستن چشمام دیگه اینجا نبودم.

" صبح بخیر جونگکوک، چطوری؟"

اوه نه....زمزمه کردم:" بهتر از چیزی که لایقشم"

بهش نگاه کردم ، یه بسته پر از خرید رو روی صندلی گذاشت و دو طرف حوله رو گرفتو دور گردنش انداخت. بهم با چشمای خاکستر ی تیره شده اش مثل همیشه خیره شد. هیچ ایده ای ندارم که به چی فک میکنه.

خیلی راحت افکار و احساساتش ر و پنهون میکنه. با پشیمونی گفتم:" چطوری سر از اینجا در اوردم؟"

اومد جلو و لبه تخت نشست. اونقدر نزدیک بود که بتونم راحت لمسش کنم.بوی تن کیم تهیونگ ، با او بوی شامپو بدنش...خیلی بیشتر از کوکتل و مارگاریتا منو مست می کرد. اینو دیگه از روی تجربیاتم میتونستم بگم!

خونسرد گفت:"بعد از اینکه غش کردی من ریسک اینو نکردم که تو رو با ماشینم ببرم خونه ات ، برای همین اوردمت اینجا"

" تو منو تو تخت گذاشتی؟"

" اره"

صدام اروم تر شد:" من دوباره بالا اوردم؟"

𝙁𝙨𝙤𝙜 ❘ 𝒗𝒌Where stories live. Discover now