زمزمه کرد:" مک الاناست که برسه"
" هوم"
چشمام سریعا باز شدن تا نگاه خاکستریش رو ببینم.
خدایا، چشماش فوق العاده ان.
مخصوصا اینجا بروی اب... نور دریا از طریق دریچه مردمک چشماش منعکس میشد.
" همون قدر که دوست دارم اینجا در این بعد از ظهر کنار تو دراز بکشم، لازمه که برم و به مک برای بالا کشیدن قایق بادی کمک کنم."
خم شد و نرم و لطیف بوسیدم:
" کوک خیلی الان زیبا دیده میشی. اشفته و سکسی... باعث میشه که بیشتر بخوام"لبخند زد و از تخت بلند شد. بروی شکم دراز کشیدم و از منظره روبروم لذت بردم.
" تو هم خودت بد دیده نمیشی کاپتان"
لبامو بهم فشار دادم و ماچ صدا داری برای ستایشش فرستادم، اونم نیشش باز شد.
در حالی که تو کابین چرخ میخورد و لباساش رو میپوشید، نگاش میکردم.
اون واقعا خدا گونه زیباست و علاوه بر اون دوباره
اینطور با من عشقبازی کرد.نمیتونم این سرنوشت و اقبال خوب رو باور کنم.
واقعا نمیتونم باورکنم که این مرد مال منه.
کنارم نشست تا کفشاش رو بپوشه.
خشک گفت:
" کاپتان اره؟ خب اره، من حاکم این کشتی ام"سرم رو به یه سمت کج کردم:
"تو حاکم قلب منی اقای کیم"و بدنم و روحم... ناباورانه سرش رو تکون داد و خم شد تا ببوسم.
دلواپس پرسید:
" میرم رو عرشه. تو سرویس بهداشتی دوش هست، اگر میخوای دوش بگیری. چیز دیگه ای احتیاج داری؟ نوشیدنی؟"و تنها کاری که میتونستم انجام بدم این بود که با نیش باز نگاش کنم.
این همون مرد سابقه؟؟ همون پنجاه سایه ست؟؟ در جواب نیش باز احمقانه ام گفت:
" چیه؟"" تو "
" من چی؟"
" تو کی هستی و چه بلایی سر تهیونگ اوردی؟؟"
لباش به لبخند غمگینی مچاله شدن.
نرم گفت:
" خیلی دور نیست عزیزم"در لحن صداش غم و ناراحتی وجود داشت که باعث شد فورا از سوالی که پرسیدم پشیمون بشم ولی سریعا برطرفش کرد و نیشخند زد:
" به زودی به اندازه کافی میبینیش. مخصوصا اگه الان از سر جات بلند نشی"خم شد و محکم در باسنم زد و باعث شد از جام بپر و همزمان بخندم.
" نگرانم کرده بودی"
" واقعا؟"
پیشونیش چین خورد و ادامه داد:
" تو سیگنال ها و علامت های مخلوط شده ای رو میفرستی جونگکوک"
ВЫ ЧИТАЕТЕ
𝙁𝙨𝙤𝙜 ❘ 𝒗𝒌
Любовные романыنام↲ پنجاه سایه خاکستری خلاصه ↲ وقایع این رمان که در سیاتل ایالات متحده آمریکا رخ میده به بیان روابط عاطفی عمیق میان جئون جونگکوک، پسری باکره و فارغ التحصیل رشتهٔ ادبیات و کیم تهیونگ، کارآفرین بانفوذ و ثروتمند میپردازه.جونگکوک بعد از اشنایی با کیم...