𝟑𝟑

4.9K 414 127
                                    

زمزمه کرد:" مک الاناست که برسه"

" هوم"

چشمام سریعا باز شدن تا نگاه خاکستریش رو ببینم.

خدایا، چشماش فوق العاده ان.

مخصوصا اینجا بروی اب... نور دریا از طریق دریچه مردمک چشماش منعکس میشد.

" همون قدر که دوست دارم اینجا در این بعد از ظهر کنار تو دراز بکشم، لازمه که برم و به مک برای بالا کشیدن قایق بادی کمک کنم."

خم شد و نرم و لطیف بوسیدم:
" کوک خیلی الان زیبا دیده میشی. اشفته و سکسی... باعث میشه که بیشتر بخوام"

لبخند زد و از تخت بلند شد. بروی شکم دراز کشیدم و از منظره روبروم لذت بردم.

" تو هم خودت بد دیده نمیشی کاپتان"

لبامو بهم فشار دادم و ماچ صدا داری برای ستایشش فرستادم، اونم نیشش باز شد.

در حالی که تو کابین چرخ میخورد و لباساش رو میپوشید، نگاش میکردم.

اون واقعا خدا گونه زیباست و علاوه بر اون دوباره
اینطور با من عشقبازی کرد.

نمیتونم این سرنوشت و اقبال خوب رو باور کنم.

واقعا نمیتونم باورکنم که این مرد مال منه.

کنارم نشست تا کفشاش رو بپوشه.

خشک گفت:
" کاپتان اره؟ خب اره، من حاکم این کشتی ام"

سرم رو به یه سمت کج کردم:
"تو حاکم قلب منی اقای کیم"

و بدنم و روحم... ناباورانه سرش رو تکون داد و خم شد تا ببوسم.

دلواپس پرسید:
" میرم رو عرشه. تو سرویس بهداشتی دوش هست، اگر میخوای دوش بگیری. چیز دیگه ای احتیاج داری؟ نوشیدنی؟"

و تنها کاری که میتونستم انجام بدم این بود که با نیش باز نگاش کنم.

این همون مرد سابقه؟؟ همون پنجاه سایه ست؟؟ در جواب نیش باز احمقانه ام گفت:
" چیه؟"

" تو "

" من چی؟"

" تو کی هستی و چه بلایی سر تهیونگ اوردی؟؟"

لباش به لبخند غمگینی مچاله شدن.

نرم گفت:
" خیلی دور نیست عزیزم"

در لحن صداش غم و ناراحتی وجود داشت که باعث شد فورا از سوالی که پرسیدم پشیمون بشم ولی سریعا برطرفش کرد و نیشخند زد:
" به زودی به اندازه کافی میبینیش. مخصوصا اگه الان از سر جات بلند نشی"

خم شد و محکم در باسنم زد و باعث شد از جام بپر و همزمان بخندم.

" نگرانم کرده بودی"

" واقعا؟"

پیشونیش چین خورد و ادامه داد:
" تو سیگنال ها و علامت های مخلوط شده ای رو میفرستی جونگکوک"

𝙁𝙨𝙤𝙜 ❘ 𝒗𝒌Место, где живут истории. Откройте их для себя