قسمت: چهارم_خب؟! حرفی برای گفتن نداری؟!
فلیکس نگاهی به عقب، جایی که بکیان خوابیده بود انداخت و بعدش بی توجه به حرفِ چانگبین به جلو خیره شد.
_هوا تقریبا تاریک شده و تو توی رستورانِ من با آدمایی بودی که خودت میگی نمیشناختیشون، هنوزم میخوای ساکت باشی؟!
+اشتباه کردم...
_اره میدونم، از آخرین باری که دیدمت همینو ازت یادم میاد، یه پسر بچه ی پررویِ دردسر ساز که فقط بلده گند بزنه...
+تحقیر کردی؟! دلت خنک شد؟! اوکی حالا بسه میخوام استراحت کنم...
_چرا انقد پررویی؟! واقعا احترام سرت نمیشه نه؟!
+نه...
جواب تک کلمه ای فلیکس، چانگبین رو حرصی کرد و باعث شد فشار انگشت هاش دور فرمون زیاد از حد معمول بشه.
فلیکس اینو دید و با نیشخند بهش نگاه کرد.
+خیلی بهت برخورده؟!
_تورو اگه یه سال بدن دست من آدمت میکنم...
+من خودم آدمم، لازم نیست جناب عالی آدمم کنی...
_زر نزن اعصابمو تخمی کردی...خونتون همون
جاست؟!
بعد از چند ثانیه مکث، ادامه ی جمله اش رو با حرص
گفت.
+آره، فکر کردی چی مثلا؟! تغییر دادیم خونه امونو؟!
_فقط یه سوالِ کوفتی پرسیدم، این لحنِ پر کنایه واسه چیه واقعا؟!
+مگه خودت بار آخر نگفتی؟! عقده ایم، عقده ای...
_اون که صد در صد...
چانگبین همون طور که میپیچید سمت جاده ی روستا گفت و اخمی کرد.
_کاش بشه همین الان خفه ات کنم، حیف که بچه همراهته وگرنه حتما انجامش میدادم...
+برو بابا...
فلیکس با سر تقی گفت و چشم غره ای براش رفت.
_من سن باباتو دارم، واقعا میخوای به اینجوری حرف زدن ادامه بدی؟!
+اهم...
فلیکس بیخیال سرش رو برگردوند و تکیه داد به صندلی و به فضای تاریک بیرون خیره شد.
_مدرسه ات رو چیکار کردی؟!
+دیگه نمیرم...
_میدونستم...
+خوشحالی؟!
_زر نزن، به چپمم نیست، تخم سگ...
چانگبین با حرص گفت و وارد جاده ی خاکیِ نزدیکِ روستا شد و با شروع شدن صدای حرکت چرخ ها روی سنگ و ریگ ها هر دو بالاخره ساکت شدن.
YOU ARE READING
Wake up and save me [کامل شده]
Fanfiction"بیدارشو و نجاتم بده" نویسنده: boom ژانر: رومنس، درام، اسمات، انگست، جنایی، رازآلود، هپی اندینگ،... کاپل ها: چانلیکس(اصلی)، چانگلیکس، چانگجین، مینسونگ، سونگلیکس،... 🔥 خلاصه 🔥 تلاقی دو زندگی متفاوت... از دست دادن عزیزان... تنهایی... جدایی از عشق او...