✴️ part:4 ✴️

307 77 36
                                    


                           قسمت: چهارم

_خب؟! حرفی برای گفتن نداری؟!

فلیکس نگاهی به عقب، جایی که بکیان خوابیده بود انداخت و بعدش بی توجه به حرفِ چانگبین به جلو خیره شد.

_هوا تقریبا تاریک شده و تو توی رستورانِ من با آدمایی بودی که خودت میگی نمیشناختیشون، هنوزم میخوای ساکت باشی؟!

+اشتباه کردم...

_اره میدونم، از آخرین باری که دیدمت همینو ازت یادم میاد، یه پسر بچه ی پررویِ دردسر ساز که فقط بلده گند بزنه...

+تحقیر کردی؟! دلت خنک شد؟! اوکی حالا بسه میخوام استراحت کنم...

_چرا انقد پررویی؟! واقعا احترام سرت نمیشه نه؟!

+نه...

جواب تک کلمه ای فلیکس، چانگبین رو حرصی کرد و باعث شد فشار انگشت هاش دور فرمون زیاد از حد معمول بشه.

فلیکس اینو دید و با نیشخند بهش نگاه کرد.

+خیلی بهت برخورده؟!

_تورو اگه یه سال بدن دست من آدمت میکنم...

+من خودم آدمم، لازم نیست جناب عالی آدمم کنی...

_زر نزن اعصابمو تخمی کردی...خونتون همون 

جاست؟!

بعد از چند ثانیه مکث، ادامه ی جمله اش رو با حرص 

گفت.

+آره، فکر کردی چی مثلا؟! تغییر دادیم خونه امونو؟!

_فقط یه سوالِ کوفتی پرسیدم، این لحنِ پر کنایه واسه چیه واقعا؟!

+مگه خودت بار آخر نگفتی؟! عقده ایم، عقده ای...

_اون‌ که صد در صد... 

چانگبین همون طور که می‌پیچید سمت جاده ی روستا گفت و اخمی کرد.

_کاش بشه همین الان خفه ات کنم، حیف که بچه همراهته وگرنه حتما انجامش میدادم...

+برو‌ بابا...

فلیکس با سر تقی گفت و چشم غره ای براش رفت.

_من سن باباتو دارم، واقعا میخوای به اینجوری حرف زدن ادامه بدی؟!

+اهم...

فلیکس بیخیال سرش رو برگردوند و تکیه داد به صندلی و به فضای تاریک بیرون خیره شد.

_مدرسه ات رو چیکار کردی؟!

+دیگه نمیرم...

_میدونستم...

+خوشحالی؟!

_زر نزن، به چپمم نیست، تخم سگ...

چانگبین با حرص گفت و وارد جاده ی خاکیِ نزدیکِ روستا شد و با شروع شدن صدای حرکت چرخ ها روی سنگ و‌ ریگ ها هر دو بالاخره ساکت شدن.

Wake up and save me [کامل شده]Where stories live. Discover now