ووت
نظر
فالو
بازم یادتون نره 😂✨*************************
قسمت: بیست و هفتم
_سلام کوچولو...
+س...سلام...
تقریبا تو مرز خفگی بود، اما بزور جواب داد.
_خوبی؟!
+آره خوبم...
_این جا چیکار می کردی؟! منتظر من بودی؟!
پیرمرد با لحن منزجر کنندهای گفت و باعث شد سرش گیج بره.
+اومدم هوا بخورم...نمیدونستم انقد زود میاین...
خودش رو توجیح کرد.
_ممم...که این طور...اوضاع با چان چطوره؟!
+نمی خواین باهاش حرف بزنین؟!
_فعلا نه...اگه زمانش برسه جان همه چیزو بهم می گه...
تو سرش نیشخندی به اعتماد پیرمرد زد.
جان؟!
واقعا؟!
_بیا بریم داخل...باد میزنه...نباید بیرون باشی...هوای این موقع گول زنندهست...
گفت و از بازوی فلیکس گرفت و آروم سمت خودش کشیدش.
فلیکس بدون حرفی دنبالش راه افتاد.
این قضیه که بنگِ لعنتی از هر موقعیتی استفاده میکرد تا لمسش کنه واقعا تهوع آور بود و نمی تونست تا هفتهی بعد تحملش کنه.
نگاه نگرانش رو به تراس داد تا ببینه چان اون جاست یا نه، ولی یاد این افتاد که اون الان با جان تو اتاق مطالعهست و سرش حسابی گرمه.
خب...
یکم از این فکر ترسید و تو خودش جمع شد که باعث شد بنگ پیر سمتش برگرده و با تعجب نگاهش کنه.
_خوبی؟!
پیرمرد با تعجب گفت و فلیکس فقط با لبخند تصنعیای سرش رو به دو طرف تکون داد.
_باید بیشتر لباس تنت کنی...خیلی ضعیفی کوچولو...
گفت و ضربهای با انگشت اشاره به نوک دماغش زد.
بالاخره وارد اتاق شدن و بنگ به خدمتکاری که پشت سرشون وارد شده بود دستور چند تا چیز داد و بعد برگشت سمتش.
_بشین...
به مبل ها اشاره کرد.
فلیکس روی بزرگترینشون نشست و درست وقتی از انتخابش پشیمون شد که بنگ پیر هم کنارش نشست و دستش رو پشتش روی مبل تکیه داد.
نگاهش روی پاهای پیرمرد موند که با ریلکسی روی هم گذاشته بودشون.
کفشهاش به طرز وحشتناکی برق میزدن و این حالش رو به هم میزد.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Wake up and save me [کامل شده]
Hayran Kurgu"بیدارشو و نجاتم بده" نویسنده: boom ژانر: رومنس، درام، اسمات، انگست، جنایی، رازآلود، هپی اندینگ،... کاپل ها: چانلیکس(اصلی)، چانگلیکس، چانگجین، مینسونگ، سونگلیکس،... 🔥 خلاصه 🔥 تلاقی دو زندگی متفاوت... از دست دادن عزیزان... تنهایی... جدایی از عشق او...